سرمقاله

            مناسبات ايرانيان و ارمنيان سابقه اي بس طولاني دارد . اين روابط بويژه از دوران مهاجرت بزرگ ارمنيان در زمان شاه عباس صفوي ، وارد مرحله نويني شده است. ارمنيان در بسياري از زمينه ها نقش ارزنده اي در فرهنگ و حيات اقتصادي ، سياسي و اجتماعي ايران زمين ايفا نموده اند.

       ليكن متاسفانه تا كنون فعاليت كافي براي شناسايي متقابل وجوه مشترك اين دو قوم باستاني انجام نشده است . اين رسالت بزرگ در درجه اول جزء وظايف دانشگاهيان است . استادان ارمني تا كنون نقش منفعل داشته اند در حاليكه بهترين فرصت ها براي آنان و دانشجويانشان براي تحقيق ، تفحص و نگارش تزهاي دانشگاهي در موارد ياد شد وجود داشته و دارد.  

       خوشبختانه امروز پايگاه هاي علمي مناسبي براي انجام اين فعاليت ها وجود دارد از جمله مي توان موارد زير را ياد نمود :

1 -       كرسي ارمني شناسي دانشگاه آزاد اسلامي .

2 -       كرسي ارمني شناسي دانشگاه اصفهان.

3 -       نوانايي بالقوه دانشجويان ارمني شاغل تحصيل در دانشگاه هاي مختلف ايران.

4 -       موسسه ها و پژوهشگاه هاي آكادميك و پژوهشي كه به تحقيق در مورد فرهنگ و منابع ارمني علاقه مندند.

5 -       دوره هاي آموش زبان و ادبيات ارمني در خليفه گري تهران.

6 -       پژوهشگران و انديشمندان منفرد و آزاد.

امروزه انتظار مي رود بويژه استادان و دانشجويان گرامي دانشگاه ها بطور جدي به تحقيق در باره زمينه هاي مختلف فرهنگ ايران و ارمن بپردازند و بويژه ايرانيان را با فرهنگ و منابع ارمني آشنا سازند. بويژه آنكه معمولا به هموطنان گله مي كنند كه منابع كمي در باره قوم ارمن در دست دارند. بعنوان نمونه موضوعات زيررا مي توان براي پژوهش پيشنهاد نمود:

1 -  مينياتور ارمني.

2 -  تاثيرات متقابل معماري ايراني و ارمني.

3 -  قالي هاي ارمني و مقايسه آنهابا فرش ايران.

4 -  كنده كاري ارمني .

5 -  هنركاشي كاري ارمني.

6 -  تاريخ هزارمين و مناسبات  هنر ايراني و ارمني.

7 -  مناسبات ادبي ايران و ارمن.

8 -  ادبيات ، هنر ، موسيقي و تئاتر ارمني ايران .

9 -  تاريخ علوم ارمن.

10- موسسه هاي آموزشي و تعليم و تربيت ارمني در ايران .

11- ورزشكاران قهرمان ارمني ايراني.

12- فولكلور ارمني ايران.

13- تاريخ كليساهاي ارمني ايران.

14- تاريخ مطبوعات ارمن.

15- مجموعه فرهنگ هاي ارمني و فارسي .

16- تاريخ موسسه هاي فرهنگي- اجتماعي ارمني در ايران.

17- چهره هاي سرشناس ارمني ايران.

18-  ارزيابي ايرانيان از فرهنگ ارمني.

19- منابع ارمني در خدمت فرهنگ ايران.

20- منابع فارسي در خدمت فرهنگ ارمن.

 

و ده هاموضوع ديگر كه بدون شك مي توان به فهرست فوق اضافه نمود .

            ماهنامه آپاگا بسيار شادمان خواهد شد كه مقالات و پژوهشهاي اهل قلم و انديشه بويژه دانشجويان ، اساتيد محترم دانشگاه ها را در صفحات محدود خود بگنجاند و آمادگي خود را در حد امكانات خود جهت همكاري در پژوهشهايي از اين دست اعلام مي دارد.

 

 

مساله شرق و ديپلماسي بين المللي

نگرش تاريخي و كوتاه (4)

نوشته : م. پطروسيان

ترجمه اديک باغداساريان

پالمرستون : در سال 1830 گري نخست وزير و پالمرستون وزير خارجه انگليس شدند. پالمرستون در تمام پست هايي كه در اختيار داشت شخصي با نفوذ بود. پيمان انكار-ايسكلس باعث وحشت شديد اين شخصيت گرديد.

كنگره مستبدان در مونشن گرس : اروپا در پي شرايط انقلابي در وحشت بود و در اين حال از ژاندارم اروپا يعني نيكلاي اول كمك خواست. در سال 1833 كنگره اي ميان روسيه، اتريش و پروس تشكيل شد تا پيرامون اتحاد آنها در مبارزه با نيروهاي مهاجم خارجي و داخلي به بحث بنشيند. روسيه نتوانست سياست هاي خود را اعمال كند و ارتريل را سدي براي پيشروي آن كشور به سمت تنگه ها يافت.

دو جريان سياسي در انگليس در قبال مساله شرق : در ميان قشر حاكم و بورژوازي انگليس دو جريان بوجود آمده بود. نمايندگان يك جريان را ريچارد كوبدن و جان برايتون بايد دانست و ديگري پالمرستون بود كه اكثريت قدرت را در دست داشت. كوبدن مخالف دخالت در روابط روسيه و عثماني بود در صورتي كه پالمرستون و طرفدارانش مخالف اين مساله بودند.

كنفرانس 1841 لندن : مدت 8 ساله پيمان اونكار-ايسكلس در سال 1841 به پايان مي رسيد. پالمرستون سياست مدارانه توانست تجديد مدت اين پيمان را مانع گردد. بنابراين در سال 1841 كنفرانسي را براي رسيدگي به اين مساله با شركت كشورهاي ذينفع تشكيل داد.

آزمايش انگليس براي موافقت نيكلاي اول : در سال 1841 دولت ملبورن استعفا كرد و پالمرستون نيز كنار رفت. نخست وزير محافظه كار جديد متمايل به روسيه بود و سعي مي نمود تا با روسيه از در دوستي درآيد و تزار اظهار تمايل نمود تا ملكه ويكتوريا را ملاقات كند و در سال 1844 به انگليس دعوت شد و با رضايت از آنجا برگشت.

تغيير دولت در انگلستان : به سال 1846 دولت روبرت پيل استعفا كرد. جان راسل دولت جديد را تشكيل داده پالمرستون دگر بار وزير امور خارجه گرديد. تا آن كه انقلاب 1848 اروپا به وقوع پيوست.

انقلاب 1848 در اروپا : موج انقلاب فرانسه، وين، برلين، مونيخ، درسدن، دولت هاي هم پيمان آلمان را در بر گرفت و مترنيخ متواري گرديد. روساي دولت ها من جمله نيكلاي اول تزار روسيه به وحشت افتادند.

سركوبي انقلاب مجار : دخالت تزار در سركوبي انقلاب 1859 مجار به خاطر آرامش لهستان و نيز ترس از بين رفتن نفوذ روسيه در بالكان بود. اصولا انقلاب اروپا باعث دخالت بيشتر روسيه در امور آن مناطق گرديد.

مذاكرات نيكلاي اول با انگليس در مورد تقسيم عثماني : پيروزي واپس گرايان در اروپا، تقويت نفوذ تزار در مسايل سياسي بين المللي، نيكلاي اول را وا مي داشت تا براي احياي مواضع خود از موقعيت استفاده كند. بدين سبب طي مذاكره اي با سفير انگليس در پطربورگ مساله تقسيم عثماني را مطرح نمود. (1853) جواب انگليس 9 فوريه 1853 دريافت شد كه طي آن انگلستان با اين طرح مخالفت كرده بود.

بر سر دو راهي : پس از امتناع انگليس، در روسيه دو راه براي نيكلاي اول باقي مانده بود يا تعويق طرح و يا ادامه بيباكانه آن. وقتي راه اول را انتخاب مي كرد كه  مطمئن مي شد كه فرانسه واتريش طرف انگليس را مي گرفتند در غير اين صورت راه دوم باقي مي ماند. اما نيكلاي راه دوم را برگزيد و بالاجبار اتريش و فرانسه را از حساب هاي خود خارج كرد و اين اشتباه بزرگ او بود. نيكلاي در سال هاي آخر حكومتش احتياط و دقت خود را از دست داده بود.

موضع حكومت هاي بزرگ : انگلستان كاپيتاليست به بازارهاي بين المللي نياز داشت و سياست روسيه را در قبال تنگه هاي داردانل و بسفر نمي پذيرفت. بورژوازي فرانسه نيز از گسترش نفوذ روسيه مي ترسيد. روابط روسيه با امپراتوري روم نيز رو به وخامت نهاده بود و فرانسه نيز از طرفي كمك نظامي به عثماني مي داد. پروس از تمايلات آلماني ها به سياست هاي روسيه ناراضي بود. به علاوه دمكراسي اروپايي نيز يكي از دشمنان روسيه به شمار مي رفت .

ادامه دارد

 

نگاهي به تاريخ ارمنيان ايران (4)

نوشته : ا. گرمانيك

        جلفاي نو در سده 17 و اوايل سده 18 م. به عنوان مركز مذهبي يا حوزه اسقفي ارمنيان ساكن در جنوب ايران و نيز مركز فرهنگي براي سراسر مهاجرنشين در آمد .

       در پي لشكركشي هاي افغانان در دهه 20 سده 18م. زندگي در جلفاي نو دچار افول شديد شد و در دوره پس از آن و در زمان جنگ هاي داخلي و فئودال ، بخش چشمگيري از ارمنيان بويژه قشر توانمند از ايران مهاجرت كردند و عمدتا" به هند ، عراق و كشورهاي عربي و روسيه رفتند . سپس بخش اعظم ارمنيان ساكن در ايران در محل باقي ماند و در استان هاي مختلف مقيم شدند.[1]

         به گواهي هنري مارتين ميسيونر  انگليسي ( مورخ 22 مه 1711 ) مهاجرنشين ارمني در سواحل خليج فارس در بوشهر وجود داشته و خود مهمان يك خانواده ارمني در آنجا بوده است . ارمنيان در سال 1711 در بوشهر داراي كليسا و كشيش بودند . بازرگانان ارمني جلفاي نو زماني كه با هند مناسبات بازرگاني ايجاد كردند از بندرعباس استفاده كردند ليكن  زماني كه در سال 1763 انگليسيان از اين بندر دور شدند ، بازرگانان ارمني نيز در پي آنان در بوشهر مستقر شدند.[2]

       در اين سالها در ميان ساكنان روستايي ارمني نيز جابجايي صورت گرفت . كليه روستاييان ارمني نواحي لنجان و آلنجان در نزديكي جلفاي نو به سمت غرب و جنوب غربي يعني به فريدن ،بروجرد و چهارمحال جابجا شدند . در دهه بعد بسياري از خانواده هاي روستايي ارمن از بربرود و جاپلق به نواحي همسايه كمره و كزاز مهاجرت كردند . در جريان اين جابجايي مساكن جديد ارمني نشين ايجاد شدند و يا آنانكه قبلا موجود بودند پر جمعيت تر شدند .[3]

       ارمنيان ايران در نيمه دوم سده 18م. در دوران شدت يافتن منازعات و جنگهاي فئودالي و در زماني كه نادرشاه افشار به سال 1747 كشته شد، در شرايط بسيار سختي زندگي مي كردند.

       در نيمه دوم سده 18م. زور شمشير خان ها از يك سو، سايه مرگ از سوي اوباش و اراذل ، ماليات و باج سنگين از سوي مقامات خود سر و شكنجه و آزار و اذيت از طرف مأموران ماليات و به بيان بهتر باجگيران حكومت بر ايران زمين چيره شده بود[4]. درسال 1753 ميزان ماليات فوق العاده اصفهان و جلفاي نو بالغ به 60000 تومان بود و چندي بعد از آن ، زماني كه افغانان بر اصفهان حاكم شدند از اهالي جلفاي نو 1800 تومان اضافه نيز طلب كردند. [5] 

       در شرايط نابسامان ارمنيان در سده 18م. گروهي ميسيونر كاتوليك تلاش كردند از آن اوضاع استفاده كنند ، اينان از زمان شاه عباس در ايران مستقر شده بودند . چندين هيئت ميسيونري  در ايران وجودداشت از جمله اگستينيان كه در آغاز تحت حمايت پادشاه پرتغال بودند ولي بعد ها مورد پشتيباني پادشاه اسپانيا در آمدند. هيئت كاپوچينيان و ژزوئيت ها كه در حمايت پادشاه فرانسه فعاليت مي كردند ، هيئت كارمليت كه از سوي پاپ رم پشتيباني مي شد و جز اينها [6] . آن بخش از ارمنيان ايران كه با جهان كاتوليك در ارتباط بودند به همين آيين نيز در آمدند . ليكن پس از آن فعاليت هاي ميسيونر ها قرين موفقيت نبوده است.

جامعه ارمني ايران در دهه هاي30-20 سده 19م. متحمل رويدادها و دگرگوني هاي جديدي شد . به موجب پيمان تركمانچاي در سال 1828 م . بخشي از خاك ارمنستان به روسيه ضميمه شد و حدود 45 هزار نفر ارمني از استان هاي شمالي ايران خا رج  و در استان هاي ايروان و نخجوان اسكان يافتند.[7] 

ارمنياني كه در ايران ماندند عمدتا در استان هاي جنوبي و شمالي زندگي مي كردند. جلفاي نو كماكان مركز ارمنيان جنوب بودند و ارمنيان ساكن در فريدن ، كروند ،چهارمحال ، بربرود ، همدان ، شيراز ، كمره ، كزاز تابع آن بودند.

پس از سال 1833 مركز ارمنيان شمال از كليساي تادئوس مقدس به تبريز انتقال يافت و پس از آن تبريز مركز مذهبي ارمنيان ساكن در خوي ، ماكو ، سلماس ، اروميه ، قره داغ ، مراغه و ديگر جاهاي استان هاي شمالي گرديد .

      جمعيت ارمنيان در نيمه دوم سده 19م. روبه افزايش سريع نهاد و مهاجرنشين هاي جديدي در مشهد ، كرمانشاه و ديگرجاها تشكيل شد . در اوايل سده 20م. توام با توسعه فعاليت هاي صنايع نفت مهاجرنشين هاي ارمني در جنوب بويژه در آبادان ، اهواز ، مسجد سليمان و ديگر جاها بوجود آمد.[8]

  در سده هاي 19-17م. بخشي از جمعيت ارمني نواحي جنوبي درنواحي مركزي تمركز يافتند و چند ناحيه جديد براي خود پديد آوردند.

در اثر پروسه تاريخي مهاجرت ارمنيان ايران به دو بخش شمالي ( با مركز تبريز ) و جنوبي ( با مركز جلفاي نو ) تقسيم شدند. اين تقسيم بندي تا دهه 40 سده 20م. حفظ شد.

در پي افزايش جمعيت ارمنيان تهران تقسيم بندي ياد شده دچار تحول شد و در دهه 1940 ناحيه جديدي بوجود آمد كه مركز آن تهران بود و نواحي نزديك آن همچنين نواحي جنوب شرقي و شمال شرقي نيز به آن پيوستند.به سال 1946 مهاجرت بزرگ ارمنيان به ارمنستان آغاز شد و آنان با شتاب خود را به تهران مي رساندند تا عازم ارمنستان شوند ليكن تنها بخشي از آنان در اين كار موفق شدند و بقيه بناچار در تهران ماندند و اكثريت جمعيت ارمني كنوني تهران را تشكيل دادند.

در سال 1851 حدود 20000 ارمني اما در 1890 تعداد 80000 نفر  مي زيستند . به سال 1978 شمار آنان به 200000 نفر مي رسيد . پس از وقوع انقلاب اسلامي در سال 1979 بويژه در پي جنگ طولاني ايران و عراق جمعيت قابل توجهي از آنان ايران را ترك وبه كشورهاي اروپايي و آمريكا  مهاجرت كردند.

ادامه دارد

هوانس تومانيان

   دوست من نسو

   ترجمه محمد باقري

      (چيستا سال 5 شماره 7 اسفند 1366 )

 

ما بچه هاي ده هميشه در كنار هم سرخوش بوديم.

نه مدرسه اي در كار بود و نه مجبور بوديم درسي بخوانيم. مثل پرنده ها آزاد بوديم و تمام روز را به بازي مي گذرانديم. چه بازيهايي هم مي كرديم ! چه دوستان خوبي براي هم بوديم و چقدر همديگر را دوست داشتيم ! هر كس گرسنه اش مي شد به سوي خانه مي دويد و با تكه اي نان و قدري پنير كه از كوزه بر مي داشت ، دوباره بيرون مي زد . گاهي شبها جمع مي شديم و گپ مي زديم و داستان تعريف مي كرديم.

يكي از پسرها اسمش  نسو  بود . آنقدر داستان در باره جن و پري مي دانست كه هر چه مي گفت تمامي نداشت . شبهاي مهتابي تابستان روي الوارهايي كه در حياط خانه مان كپه شده بود ، دور هم مي نشستيم و به چهره نسو چشم مي دوختيم . وقتي غرق داستان گفتن مي شد ، صورتش حالت دلپذيري به خود مي گرفت . برايمان از جن و پري و پرنده بهشتي و از فرمانروايان نور و تاريكي قصه مي گفت.

" خوب نسو ، حالا يك قصه ديگر بگو قصه پادشاه نابينا و قصه طوطي و قصه كچلك و قصه مرد كوسه " .

 *   *   *

يك روز در ده ما مدرسه درست كردند. پدر و مادر من ، مثل بيست - سي نفر ديگر ، مرا به مدرسه فرستادند . بابت شهريه مدرسه پولي بايد پرداخت مي شد و به همين خاطر خيلي از بچه هاي ده كه والدينشان نمي توانستند اين پول را بدهند ، به مدرسه راه نيافتند . بيشتر دوستان من ، از جمله نسو ، به مدرسه نيامدند.

در زندگي ما اين اولين باري بود كه از هم جدايمان مي كردند و عامل اين جدايي مدرسه و معلم بود . براي اولين بار مي فهميديم بعضي از ما وضعشان بهتر است و بعضي ديگر فقيرند. هنوز صداي شيون و زاري نسو را مي شنوم كه توي خاك و خل به خودش مي پيچيدو گريه كنان التماس مي كرد : " بگذاريد منهم به مدرسه بروم ! "

هنوز صداي پدرش را مي شنوم كه به اعتراض مي گفت : " از خدا بي خبر ها ، چرا متوجه نيستيد ! من پولي در دست و بالم نيست ! . اگر پول داشتم مي دادم گندم مي خريدم كه اقلا" گرسنگي نكشيم . بخدا چنين پولي ندارم !"                           نسو و بقيه دوستان من كه وارد مدرسه نشده بودند ، دم در مدرسه جمع مي شدند تا از لاي در ما را تماشا كنند ، ولي معلم اجازه نمي داد تو بيايند . حتي نمي گذاشت زنگ تفريح با هم بازي كنيم . مي گفت بچه هاي بيرون ، حق بازي با شاگردان مدرسه را ندارند. دوستانم بيرون از مدرسه منتظر مي نشستند تا ما تعطيل شويم . آن وقت همگي با هم به خانه مي رفتيم.

در اولين سال مدرسه ، كم كم دوستان تازه اي پيدا كردم . اواخر سال كه شد ، نشو و بقيه بچه هايي كه درس نمي خواندند ، ديگر دم در به انتظارم نمي ماندند.

   *   *   *

دو سال به مدرسه ده خودمان رفتم . بعد از آن ، پدرم مرا به بخش مجاور برد و اسمم را آنجا در دبيرستان نوشت . دنياي تازه اي پيش چشمم باز شده بود. بام همه خانه ها به رنگ قرمز بود و مردم آن بخش لباسهاي تر و تميز مي پوشيدند. مدرسه هم بزرگ و شيك بود و بر خلاف مدرسه ده خودمان كه فقط يك معلم داشت ، اينجا چندين معلم داشت كه يكي از آنها زن بود . اين هم برايم خوشايند بود و تازگي داشت .

كم كم سر و وضع منهم مثل اطرافيان جديد و مدرسه جديدم مرتب تر شد . هميشه اونيفورم قشنگ و تميز مدرسه تنم بود . موقع تعطيلات كه شد با اين سر و وضع جديد به ده خودمان برگشتم . وقتي نسو و بقيه دوستان قديمي ام شنيدند كه به ده برگشته ام ، اول صبح دور و بر خانه مان پيدايشان شد و سعي داشتند ببينند داخل خانه چه خبر است . من خودم رفتم بيرون و با آنها خوش و بش كردم . نمي دانم به همديگر چه چيزهايي گفتيم ولي يادم مي آيد كه ديگر رفاقت قديمي مان از بين رفته بود . اولين چيزي كه توجهشان را جلب كرد اونيفورم من بود . نسو به پيراهن كوتاه مدرسه ام خيره شد و گفت : " انگار پرهاي دمت را كنده اند ! "

همه زدند زير خنده . از اين حرفش رنجيدم اما چيزي نگفتم . نسو پارچه كتم را با دست لمس كرد و بقيه هم از او تقليد كردند. همه از نرمي جنس آن تعريف كردند تازه متوجه لباسهاي آنها شدم كه چقدر بيقواره و پاره پوره بود . در واقع ، سر تا پاي ده به نظرم فقر زده و كثيف آمد .

 *   *   *

ده سال بعد ، پدرم مرا به يك شهر بزرگ برد و در مدرسه اي كه از مدرسه قبلي هم بزرگتر بود نام نويسي كرد . وقتي از آنجا برگشتم ، همبازيهاي قديمي ام كه ديگر بزرگ شده بودند ، مثل بقيه اهل ده به استقبالم آمدند و مثل آنها به حالت احترام در كناري ايستادند. فقط وقتي ضمن صحبت ، كسي پرسيد كه آيا روزهايي را كه در مدرسه ده با هم بوديم به خاطر دارم ، نسو به حرف در آمد و گفت : " يادت مي آيد شبها توي حياط خانه تان روي الوارها دور هم مي نشستيم و قصه مي گفتيم ؟ "

به نظرم رسيد كه نسو سر حال است با اين حال بيگانه وار سرجايش ماند و نزديك نيامد.

بالاخره وقتي موقع برگشتن به شهر فرا رسيد، پدر برايم اسبي از پدر نسو كرايه كرد . قرار شد نسو هم همراه اسبي كه من سوارش مي شدم بيايد . وقتي راه افتاديم ، از اين وضع كه من سوار است بودم و او با لباسهاي پاره و دمپايي فرسوده پياده مي آمد ، دلم گرفت . چندان راهي نرفته بوديم كه گفتم دوست دارم پياده شوم و راه بيايم . راهمان را ادامه داديم . گاهي هر دو پياده مي رفتيم و گاهي به نوبت سوار اسب مي شديم . نسو از اين وضع راضي بود ولي متوجه شده بودم كه او احساس برابرخواهي و رفاقت مرا درك نمي كند ، بلكه در عوض ، اين پياده رفتنم را به حساب حماقت من مي گذارد . همه اينها مرا آزار مي داد ولي چيزهاي بدتر هم پيش آمد.

جايي بين راه توقف كرديم تا چيزكي بخوريم . وقتي خواستيم هندوانه را قاچ كنيم ، چاقوي جيبي ام را به نسو دادم . وقتي قرار شد دوباره راه بيفتيم ، ديدم اثري از چاقو نيست . نسو قسم خورد كه آن را پس داده و من هم توي جيبم گذاشته ام گرچه مطمئن بودم چاقو را پس نداده ، همه جيبهايم را گشتم . بالاخره حركت كرديم . كاملا" معلوم بود كه چاقو را او برداشته و بعدها ديگران چاقو را دست او ديده بودند. در ادامه راه غمي بر دلم سنگيني مي كرد . البته نه به خاطر گم شدن چاقو ، بلكه به خاطر چيز مهم تري كه از دست داده بودم و رفيقم اصلا" در بند آن نبود .

وقتي به مقصد رسيديم و قرار شد نسو برگردد ، علاوه بر پرداخت كرايه اسب ، برايش يك قواره پارچه كت خريدم . او تشكر كرد و گفت : " ولي انعام نمي خواهي بدهي؟ "

بد جايي گير كرده بودم و اصلا" نمي دانستم چكار بكنم . انعامش را دادم . ولي از آن پس ، هر وقت به ياد روزهاي كودكيم و آن شبهاي مهتاب مي افتادم كه با نسو روي الوارها مي نشستيم و قصه مي گفتيم ، قلبم از درد و حسرت لبريز مي شد.

                                           *   *   *

"نسو فقير است ......نسو نادان است ...... فقر ويرانگر روستا ، زندگي نسو را پايمال كرده است ....اگر درس مي خواند ، اگر درست تربيت مي شد واز امكانات خوب بر خوردار بود ، شايد آدمي مي شد خيلي بهتر از من ."

وقتي مي خواهم نسو را تبرئه كنم و برايش ارزش قائل شوم و مثل دوران كودكي دوستش بدارم ، اين حرفها را به خودم مي گويم . دلم مي خواهد نسو را هميشه همان طور ببينم كه در آن شبهاي آرام پر ستاره و مهتابي مي ديدم ولي چنين چيزي ناممكن است . بلافاصله تصوير ديگري كه شرم آور و غم انگيز است در ذهنم پديدار مي شود.

وقتي تحصيلاتم به پايان رسيد و در اين دنياي بزرگ جايي براي خود يافتم ، دوباره به دهكده زادگاهم برگشتم . آن روز ميدان ده شلوغ و پر رفت و آمد بود . نسو را وسط ميدان به يك تيرچوبي بسته بودند و سرش از خجالت پايين بود .

گفتند كه به خاطر دزدي تنبيه مي شود . با پادرمياني من آزادش كردند. ولي در ذهنم هنوز تصوير او باقي است كه آنجا زير آفتاب سوزان ايستاده و در مقابل همه جمعيت سرش را پايين انداخته است .

چيزهايي از قبيل دزدي و شلاق خوردن در ده ما تازگي نداشت ، ولي من نمي توانم اين حادثه را فراموش كنم ، همان طور كه نمي توانم نسوي كوچك را كه شبهاي مهتاب روي الوارها مي نشست و برايمان قصه مي گفت ، فراموش كنم . نسويي كه آن قدر پاك و دوست داشتني بود ، نسويي كه دوست روزگار كودكيم بود.

      

قصه كريسمس  (2) 

 به نقل از منابع فرانسوي

  اقتباس از : دكتر اكبر اصغري تبريزي

استاد دانشگاه اصفهان ( گروه زبان فرانسه)

 

 هنوز از طنين افكني اين صداي غريب در فضاي كارگاه چيزي نگذشته بود كه چشمهاي غرق در اشك مريم مقدس گونه هاي او را كه بر اثر رفتار ناهنجار يكتا فرزندش از شدت اندوه ووالم افسرده گشته بود درست بسان رس مرطوب سبويش خيس كرد . واما يوسف درودگر كه گويي تا آنزمان از شدت خشم و حيرت قوه تكلم خود را از دست داده بود ، عاقبت تكاني به خود داد وبا لحني تلخ وطعن آميز عيسي را مورد خطاب قرارداد و گفت : " پس اينطور ! كه تو به من كمك نخواهي كرد ؟! " عيسي با صدايي آهسته تر اما بالحني همچنان قاطع و برنده كه حركت معني دار سرش نيز آنرا همراهي و تأئيد مي نمود همان لفظ شوم وشگفتي زاي خود را تكرار نمود : " نه! " . اما به محض آنكه مادرش را بيش از پيش محزون و نالان يافت شتابان بسويش دويد و در حاليكه سر و صورت او را غرق در بوسه مي كرد گفت : " مادر جان بدان و آگاه باش كه نه پدر ونه من هرگز حاضر نخواهيم شد روي اين تابوت كار كنيم ، چرا كه اين كار از ما ساخته نيست " اما يوسف درودگر كه از گستاخي پسرك بشدت خشمگين شده بود ، بي آنكه مجال دادن هر گونه پاسخي در برابر اين سئوال " نامفهوم " عيسي به مريم مقدس بدهد ، داد زد : " اگر بخواهيم روي مزخرفاتي كه از دهان  اين بچه در مي آيد اندكي تأمل كنيم يقينأ بزودي ديوانه شده و سر به كوه و بيابان خواهيم زد . "

عيسي گفت : "همان بهتر كه انسان ديوانه شود و سر به كوه و بيابان زند ولي كارش ساختن تابوت نباشد !"

و يوسف درودگر در پاسخ عيسي گفت : " نه خير تو مثل اينكه امروز بنا را بر اين گذاشتي تا همه چيز را نفي و انكار كني !"

و اما مريم مقدس كه مفهوم سخنان فرزند را ، بي آنكه علتش را بداند ، بطور گنگ ومبهم درك مي كرد از ناخشنودي و عصبانيت يوسف درودگر چون بيد به خود مي لرزيد . و عيسي با خونسردي هر چه تمامتر استدلال خود را از سر گرفت و گفت :" پدر جان هيچ سودايي با مرگ خوب نيست . اگر بر فرض امروز اين مرد كليمي بايستي زنش را ، فردا پسري والدينش را وپس فردا والديني فرزندانشان را به خاك بسپارند ، اين دليل نمي شود كه افرادي عمر خود را در راه ساختن تابوتها تباه كنند .

- يوسف درودگر : "اما در هر حال يك نفر بايد آنها را بسازد " .

- عيسي : " يك نفر پدر ؟ اما همه بايد آنها را بسازيم . ما همه تابوت سازانيم . اما مردم نبايستي از ما بيش از آنچه كه بر عهده ما گذاشته شده است توقع داشته باشند . چه اگر فرضأ فلاني بايد تابوت پسر از دست رفته اش را بسازد من چطور مي توانم آنرا بسازم بي آنكه جان خود را بر روي سودايي بگذارم كه از پيش با داس مرگ تباه شده و از بين رفته است ؟ "

بي شك اگر والدين اين واعظ جوان ما از سخنان تمام نشدني او كه براي آنها تقريبأهيچ مفهومي نداشت خسته و از نافرماني غير منتظره وي دل آزرده نمي شدند و كارگاه را ترك نمي كردند ، او همچنان به وعظ و خطابه خود ادامه مي داد.

آفتاب سوزان ، آسمان و زمين را زير سيطره خود گرفته بود . شدت هواي گرم در همه جا محسوس بود : بر روي شيرواني هاي خانه هاي كوچك ، بر فراز درختان و بر قله تپه ماهورها . شهر " ناصره " يكي از اين روزهاي داغ ماهي را سپري مي كرد كه طي آن امپراطوري جابر روم ماليات مي گرفت و مردم از دست سربازان بي رحم و غير منضبط او كه به عنوان محافظين تحصيلدارها ، مزارع و قصبات روستائيان زحمتكش و بي دفاع را مورد تركتازيهاي بيشرمانه خود قرار مي دادند در عذاب بودند .

يوسف درودگر و مريم مقدس در پناه سايبان چادر گونه اي كه بر روي شاخ و برگهاي انبوه جنگل گسترده و استوار شده بود جاي گرفتند . اشعه تند و نافذ آفتاب پس از غربال شدن از لابلاي سايبان شاخ و برگ درختان و عبور از خلال "چپيه عقال "  سفيد مندرس يوسف درودگر لطف و شكوهي خاص به سيماي مردانه او مي بخشيد . پيرمرد چنان كه گويي ديگر پاهايش نيرووتوان سر پا نگهداشتن تنه او را نداشته باشند بي اختيار روي زمين رها شد و اين تنها اصرار و پافشاري مريم مقدس در تعريف اجبار هولناك روز بود كه توانست لختي او را ازفكر و خيال ديوانه كننده سائل كليمي (اين سايه شوم مرگ كه ثبات و آرامش و صفا و سازش محفل گرم و صميمي او را به شدت مورد تهديد قرار داده بود ) فارغ سازد.در اين اثنا صداهاي غير منتظره اي كه از درون كارگاه بيرون مي آمد نفس يوسف درودگر و مريم مقدس را در سينه شان حبس كرد: آن دو بي آنكه حرفي رد و بدل كنند به هم خيره شدند ، انگار مي خواستند افكارشان را از طريق نگاههاي معني داري كه به يكديگر مي كردند بيان دارند : آنها به وضوح اين نويد را به هم مي دادند كه پسرك تغيير عقيده داده و سرانجام به پيروي از دستور پدر ، سرگرم رنده كردن الوارها جهت ساختن تابوت است (...)

طنين صداي چكش و اره و ديگر ابزار درودگري كه همچنان از درون كارگاه بر مي خاست در نظر يوسف درودگر و مريم مقدس به مثابه يك قطعه موسيقي موزون و خوش آهنگ از پس يك كابوس هولناك بود . مريم مقدس به سخنانش چنين ادامه داد : "اما چرا قيصر نمي تواند با همه قدرتي كه دارد جلوي اين همه ظلم و شقاوت عمال خود را بگيرد ؟ كسي چه مي داند ؟شايد هم مشيت الهي كه مافوق تمام قدرتهاست بر اين قرار گرفته باشد ! " او ضمن اداي اين سخنان سر برداشت و هر دو ديده بر آسمان دوخت . آسماني بي ابر ، آفتابي داغ وسوزان ، لهيب گرمايي تفتان در لابلاي شاخ و برگ درختان پژمرده وبه خواب رفته ، صداي عوعوي سگي در انتهاي كوچه اي تنگ وپيچ پيچ ، وضع اسفبار زميني كه بر اثر جور و ستم عمال بي رحم به طور غير قابل جبراني سفت و سخت شده بود و سرانجام هيأت غم آلود ديوارهاي تيره رنگ و كاهگلي ... اينهمه تاثير اعجاز آميزي بر روي مريم مقدس گذاشت (...)

در اين ميان عيسي از فعاليت باز ايستاده بود ، چرا كه ديگر صدايي از گارگاه به گوش نمي رسيد . يوسف درودگر و مريم مقدس براي تماشا و تحسين نتيجه كار و تلاش پسرك به كارگاه برگشتند . همين كه چشم عيسي از دور به والدينش افتاد دوان دوان پيش رفت و با خوشحالي فرياد زد :"آن حاضر است ! " مادر با مهرباني هر چه تمامتر داشت عرق از جبين پسر پاك مي كرد و پسر سرگرم تميز كردن ابزارش بود كه ناگهان يوسف درودگر با صدايي خفه وبا لحني تند وعتاب آميز خطاب به وي گفت :"ولي اين كه يك تابوت نيست ! تو ما را به بازي گرفته اي !" عيسي در حاليكه صورت خود را از ميان دستهاي نوازشگر مادر بيرون مي آورد گفت : " آري راست است ! اين يك تابوت نيست . پدر جان ، اكنون كه در خانه آن كليمي يك مرگ و يك ولادت همزمان به وقوع پيوسته ، ما چرا بايستي يك  تابوت مي ساختيم ونه يك گهواره ؟! ما چرا بايستي براي يك مرده كار مي كرديم و نه به خاطر يك نورسيده ؟! كار كردن روي تابوت هاوظيفه ورسالت ما نيست "

در اين اثنا يكي از كبوترهاي سفيد كه ظاهرأ از نوازشهاي طولاني جفت خود خسته شده بود ، از تاقچه روزنه كارگاه بلند شده ابتدا روي ميز كار و سپس داخل گهواره چوبي - كه به طرز بسيار زيبايي ساخته شده بود - نشست و گهواره را به نوسان انداخت در حالي كه خود از عدم سكون و بي ثباتي جايگاه خويش بسيار هراسان و سراسيمه به نظر مي رسيد و عيسي با تكرار آخرين كلام خود "كار كردن روي تابوتها وظيفه و رسالت ما نيست " گهواره را كه بر اثر پرواز ناگهاني  كبوتر به سوي لانه خويش باز به نوسان افتاده و براي مدتي همچنان در حال نوسان بود - خود بر دوش گرفت و به طرف خانه صاحب عزا به راه افتاد .

پايان 


 

به ياد   آكادميسين   پروفسور   م . گ .نرسيسيان

 

    آكادميسين مگرديچ نرسيسيان بسال 1910 در پاربي بدنيا آمد. در سال 1931 در رشته تاريخ از دانشگاه ايروان فارغ التحصيل شد و دكتري علمي در رشته تاريخ را بسال 1947 كسب نمود و از سال 1950 تا پايان عمر آكادمي علوم ارمنستان بود. (در سالهاي1962-1950  نايب رئيس آكادمي ) و 77-1966 رئيس دانشگاه ايروان ).

        با كوشش هاي او در سال 1958 " فصل نامه تحقيقات تاريخي و فقه اللغه " تاسيس شدو از همان آغاز تا پايان عمر سردبير آن بود.

اين مجموعه شامل هزاران مقاله علمي است و ده ها مقاله نيز در مورد تاريخ و فرهنگ و زبانهاي ايران در آن بچاپ  رسيده است.    

        بيش از 100 اثر علمي به قلم آكادميسين نرسيسيان تعلق دارد. او نخستين مورخ ارمني بود كه به فعاليت گروه هاي نارودنيك در قفقاز و جنبش هاي آزاديبخش  ارمنيان در ارمنستان غربي توجه خاص مبذول داشت و تز دكتري تاريخ او نيز در همين خصوص است . يكي از آثار مهم وي گردآوري مجموعه ارزشمند اسناد مربوط به "نژادكشي ارمنيان در امپراتوري عثماني " و مجموعه مطالب مربوط به همين موضوع (1966  مجموعه مشترك 1991 )مي باشد . اثر ديگر او " مبارزات آزاديبخش ارمنيان بر عليه استبداد تركيه " (ايروان 1955 )و " تحريف تاريخ " (ايروان 1998 )مي باشند .

                آثار شادروان نرسيسيان بر پايه يك مجموعه بسيار غني از منابع متعدد تاليف شده اند . كتاب " تاريخ ارمنستان " با ويرايش وي در سال هاي 1971 و 1985 منتشر شد و ترجمه فارسي آن نيز بقلم نگارنده سطور به دوستداران تاريخ مردم ارمن تقديم گرديده است . آكادميسين نرسيسيان از مولفين و سردبيران مجموعه عظيم 8 جلدي تاريخ مفصل مردم ارمن بود.

وي در آغاز سال 1999 در سن 89 سالگي دار فاني را وداع گفت.

 

هوانس آداميان  مخترع بزرگ ارمني   (1879-1932)      

به مناسبت120-مين سالگرد تولد 

 مهندس هوانس آداميان نخستين مخترع تلويزيون رنگي و  تلگراف تصويري يا فاکس است . وي در 5 فوريه 1879 در باكو متولد شد و در سالهاي 1904-1899 در دانشگاه هاي مونيخ ، زوريخ و برلين تحصيل نمود .

آداميان براي اولين بار ايده انتقال تصوير را ارائه نمود. او در سال 1907 " دستگاه بازسازي تصويرهاي قابل انتقال توسط جريان الكتريسيته "را در اداره ثبت اختراعات برلين به ثبت رساند. (شماره ثبت 197443 مورخ 28 مارس) . بدين ترتيب ايده انتقال تصاوير سياه و سفيد براي اولين بار مطرح گرديد. در همين سال يك اختراع ديگر در زمينه اوسيلوگراف و نور به شماره 197183 مورخ 12 ژوئيه ثبت نمود كه به گسترش فني تلويزيون سياه و سفيد كمك نمود.  

نخستين فاكس ارسالي توسط آداميان  بين مسكو-لنينگراد در 30 ژوييه 1930  به وقوع پيوست.

  آداميان در سال 1907 براي اولين بار در جهان از برلين به فاصله 600 كيلومتر تصوير رنگي را منتقل نمود. او در اواخر سال 1913به پتربورگ رفت و در سال 1921 در هشتمين سمينار برق و الكترونيك روسيه گزارشي در مورد تجربيات خود در زمينه انتقال تصاوير در فواصل طولاني ارائه نمود و در تاريخ 30 ژوئيه 1930 براي اولين بار انتقال تصوير ميان مسكوولنينگرادرا عملي ساخت (فاكس امروزي ).

آداميان در ماه فوريه 1925 اولين طرح تلويزيون رنگي (سه رنگ ) را مطرح كرد. در همين سال او در يك آزمايشگاه مخصوص در دانشگاه ايروان يك تلويزيون سه رنگ بنام " هرادس " ساخت . سيستم تلويزيوني سه رنگ آداميان اولين بار در سال 1928 در لندن بكار گرفته شد. در سال هاي 51-1945 شركت راديويي كلمبيا (C. B. S. )در نيويورك اقدام به نمايش آزمايشي كرد و در 53-1951 سيستم آداميان به عنوان يك سيستم دائمي پذيرفته شد و توسط آن تصاويررنگي به نمايش در آمده اند. آداميان 12 سپتامبر 1932 در لنينگراد چشم از جهان فروبست و در گورستان ارمنيان بخاك سپرده شد . جسد " مخترع تلويزيون رنگي " در تاريخ 30 ژوئن 1970 به پانتئون شهري ايروان منتقل و دفن شد.


 

به مناسبت چهلمين سال تاسيس   كتابخانه ملي نسخ خطي مسروپ ماشتوتس( ماتناداران )

        انستيتوي نسخ قديمي مسروپ ماشتوتس معروف به ماتناداران (در ارمني  matian  ،در پهلوي  matikan  به معني كتاب ، رساله )در تاريخ 3 مارس 1959 بر پايه كتابخانه نسخ خطي ( ماتناداران ) تاسيس شد .از سال 1962 بنام مسروپ ماشتوتس (Mesrop Mashtots ) مخترع الفباي ارمني نامزد شد .

كتابخانه اين انستيتو تاريخي بس طولاني دارد . نخستين اطلاع ما در اين باره به سده پنجم ميلادي مربوط است . بر اساس آگاهي هاي غازار پارپتسي تاريخنگار سده 5م. در كنار مقر جاثليق كل ارمنيان در اچميادزين يك كتابخانه وجود داشت كه در آن كتابهاي ارمني و يوناني نگهداري مي شد . از آن زمان تا سده 15م.اطلاعي در دست نداريم . پس از انتقال مقر جاثليق (رهبر كليساي ارمني ) از سيس (پايتخت ارمنستان كيليكيه ) به اچميادزين (1441 م.) مقر فعلي جاثليق ، كتابخانه اچميادزين و مراكز نسخ وانكهاي همجوار دچار رونق و توسعه شدند.

كتابخانه هاي نسخ قديمي وانكهاي بزرگ و ديرهاي قديمي ارمنستان در سده هاي ميانه بارها دچار خسارت و نابودي شده اند . بنا به گواهي استپان اربليان در سال 1170 م. تركها در باغابرد حدود 10000 نسخه خطي ارمني را غارت كردند و آراكل داوريژتسي نيز در باره چپاول كتابخانه اچميادزين در سده 17م. اشاراتي دارد. ماتناداران آخرين بار در سال 1804 ويران شد.

پس از سال 1828 با برقراري صلح و آرامش نسبي و پايدار در ارمنستان شرقي كتابخانه ماتناداران داراي رشد و توسعه چشمگيري شد. در سال 1828 تعداد نسخه هاي خطي آن 1809 جلد بود ولي در سال 1924 اين عدد به 4660 جلد افزايش يافت.

پس از استقرار نظام شورايي بر ارمنستان در تاريخ 17 دسامبر 1920 ماتناداران اچميادزين ملي شد و بر اساس مصوبه 5 فوريه 1921 بر اساس ماتناداران انستيتوي تاريخي - فرهنگي بعنوان اولين مركز پژوهشي در ارمنستان تاسيس گرديد . بدستور آلكساندر مياسنيكيان رئيس حكومت ارمنستان در تاريخ 6 مارس 1922 ، تمام نسخ خطي ماتناداران كه براي حفظ و حفاظت در طول جنگ جهاني به مسكو منتقل شده بودند مجددا" به ماتناداران باز گردانيده شدند . بنا به دستور دولت ، ماتناداران در سال 1939 از اچميادزين به ايروان ساختمان كتابخانه عمومي مياسنيكيان منتقل شد ليكن بيست سال بعد در سال 1959 يك ساختمان اختصاصي باشكوه براي آن در نظر گرفته و به آنجا انتقال يافت .

از مسئولين ماتناداران مي توان اين افراد را نام برد : نرسس ساركاواگ (1662 م.) ، ايساهاك ساركاواگ (1766 ) ، گريگور وارتازاريان (1819) . مانول گيوموشخانتسي (30-1828 ) ، هوانس شاهخاتونيان ، ماگار هوبيان ، دانيل شاهنازاريان ، گريگور موشغيان ، نرسس خداورديان ، ساهاك آماتوني ، گارگين هوسپيان ، مخيتار وارتاپت ، مسروپ ترموسسيان ، هوسيك موسسيان ، گورگ چوركچيان . و در دوران اخير : س. تر هاكوپيان ، ك. غازاريان ، م. هاسداتيان ، ه. مانوليان ، ي. توروسيان ، گ.آبوو ، و نالبانديان از سال 1954 تا وفاتش آكادميسين ل. خاچيكيان .

ماتناداران به عنوان يك مركز پژوهشي داراي وظايف زير است :

1 -       نگهداري از نسخ خطي قديمي ، بازسازي و نسخه برداري آن ها.

2 -       گردآوري يادگار هاي خطي .

3 -       تهيه فهرست اصلي نسخه هاي خطي ارمني .

4 -       مطالعه و تحقيق در مورد نسخه هاي قديمي ارمني همچنين يادگارهاي مينياتوري و چاپ و انتشار آنها.

5 -       انتشار منابع قديمي ارمني كه شهرت جهاني دارند به زبان هاي مختلف .

6 -       آشنا كردن اقشار مختلف مردم با آثار برجسته و ارزشهاي فرهنگي ارمني توسط انتشار كتاب هاي مناسب .

مجموعه نسخ خطي ماتناداران در طول هفتاد سال اخير با دريافت نسخ خطي ارمني از ارمنيان سراسر جهان بويژه بازماندگان قتل عام بزرگ ارمنيان ، از وانكها و كليساهاي قديمي ساير نواحي غني تر شده است. فهرست نسخ خطي در سالهاي 70-1965 در دو جلد منتشر شد از سال 1959 تا كنون بيش از يكصد عنوان از نسخ خطي مشهور بچاپ رسيده اند . يكي از رشته كتابهاي مهم براي چاپ ، انتشار مجموعه منابع تاريخي ارمني از سده پنجم ميلادي به بعد است كه اكثر آنها تا كنون به زبان قديمي و ترجمه به زبان كنوني ارمني منتشر شده اند . يكي از مجموعه هاي مهم كه انتشار يافته است مجموعه اسناد نسخ مربوط به همسايگان ارمنستان مي باشد از جمله مجموعه فرامين ، قباله ها و اسناد فارسي در چند جلد ، صورتجلسات دادگاه ارمني كامنس بودولسكي كه براي بررسي تاريخ مهاجرنشين ارمني لهستان اهميت فراواني دارد.

مجموعه نسخ خطي ماتناداران شامل اسناد و مدارك و كتبي در زمينه هاي مختلف از جمله تاريخ ، جغرافيا ، ادبيات ، فلسفه پزشكي ، رياضيات ، ستاره شناسي ، گاهشماري ، هنري ، فرهنگ ها ، فرامين دولتي ، اسناد املاك و قباله ها ، حقوقي ، اقتصادي ، مينياتور ، موسيقي و غيره است. 

از سال 1941 نشريه " بانبر ماتناداراني " بعنوان مجله ادواري ماتناداران شامل مجموعه تحقيقات علمي و اخبار و اطلاعات در اين زمينه منتشر مي شود . امروزه بيش از نيمي از نسخ خطي ارمني در جهان (25000) در ماتناداران گرد آوري شده است (مربوط به سده هاي18-5م.)اين نسخ غير از ارمني به زبانهاي ديگر مانند يوناني ، گرجي ، عربي ، فارسي ، روسي و غيره نيز مي باشند . در سال 1981 تعداد نسخ 16089 بود كه 13623  نسخه ارمني و 2466 نسخه به زبانهاي ديگر هستند .

ساختمان ماتناداران در انتهاي خيابان ماشتوتس در ايروان واقع است و سالانه هزاران نفر از نقاط مختلف جهان از آنجا ديدن مي كنند.

 

خويشاوندي زبانهاي ارمني و ايراني

اديك مهرابي     

    در اين مقاله كوشش مي شود يك ريشه كهن در زبانهاي ارمني و ايراني كه تا  امروز زنده است و كاربرد دارد ، شناسايي شود. آنچه كه در آغاز بايسته است بازگو شود ، اينست كه خويشاوندي اين دو زبان ديرين است و امروز كساني كه زبان شناسي علمي را باوردارند، مي دانند كه زبان ارمني ، هم از لحاظ دستوري و هم واژگان از شاخه هاي مستقل زبانهاي هند و اروپايي است و زبانهاي ايراني هم از خانواده هند و ايراني واز شاخه هاي تناور هند و اروپايي است.

تا قبل از سال 1875 كه هانريخ هوبشمان مقاله جنجالي(Uber die stellung des Armenischen im Kreise , der indograman sprachen .) خود را در روزنامه (Kuhns Zeitsechrift Fur vergieichende sprach forschung Berlin 1858-1927) بچاپ رسانيد زبان ارمني جزو زبانهاي هند و ايراني به شمار مي آمد . با اين مقاله ، با تكيه به قواعد و تحول صداها و پژوهش ژرف ريشه هاي كلمات بر گرفته از ايراني و غيره ... و واژگان بومي و اصيل ارمني  شناسايي شدند.

 در اينجا از ادامه گفتار در باره سرگذشت زبان شناسي ارمني صرفنظر مي گردد. اين مقدار هم بيشتر براي اين آورده مي شود كه خوانندگان اندكي پيش آگاهي در باره سنجش اين دو داشته باشند.

در سرتاسر فرهنگ ريشه شناسي ارمني به قلم پروفسور فقيد هراچيا آجاريان به جرأت مي توان گفت كه شمار كلمات مشترك ارمني و ايراني(مشترك و خويشاوند نه دخيل يا عاريتي) از انگشتان دست بيشتر نمي شوند و بايد گفت در اين فرهنگ ديواري كشيده شده است كه ايندو زبان در دو سوي آن جاي گرفته اند واين حقير متواضعانه امابصورت مستند باور دارد كه رقم اين لغات فراتر از اين مقدار است و واژه مورد بررسي در اين مقاله نمونه اي ازآن است. و همانگونه كه استادآجاريان در مقدمه فرهنگشان آورده اند : هنوز صدها لغت هست كه ريشه يابي نشده اند - و كار را تمام نشده مي دانند و رديابي چند صد واژه به آينده و آيندگان موكول مي شود.

در زبان ارمني til به دو معني است. 1 - گل و لجن ، 2 - درد و رسوب مايعات .

اين واژه با همين معاني در بسياري از گويشها و زبانهاي ايراني وجود دارد كه در پايان مقاله جدول مقايسه آورده مي شود.اين واژه تقريبا" در همه گويشهاي ارمني هم رايج است و از اصل هند و اروپايي stell  (نگارنده احتمال مي دهد كه hastel طبري و hastel مازندراني  و estalkh (استخر) بمعني آبگير و تالاب به اين ريشه پيوند داشته باشند) است كه حروف آغازين آن افتاده و استاد آجاريان با مفاهيم چكه چكه كردن و قطره آب و آبهاي بدن (ميزاب) مربوط مي كند و در يكي دو سطر نمونه اي هم از شواهد اروپايي آن ذكر مي گردد تا پژوهشگرايراني به قدرت و اصالت اين واژه پي ببرد.

" در يوناني stalaw قطره قطره ريختن و telmaگل ، باتلاق ، در انگليسي to stale  ريختن آب بدن در فرانسوي estaler  بهمان معني ، در ليتواني telzhti ريختن آب بدن و  ulzhau (در زبان ارمني tulanal  نرم و پژمرده شدن و talkel بهمان معني و ريشه talk  در زبان پهلوي هم پژمرده شدن است و دورنيست كه بهمين جا پيوند داشته باشند. - نگارنده) نرم شدن و پژمرده شدن سبزيها (حالت گل و لاي) و آلماني stallen و چند زبان ديگر وبنابه قانون بدل شدن ل به ق در زبان ارمني اين ريشه كهن بگونه هاي tighm  و toghi  و toghun با معاني لجن و آبهاي بدن بدل شده ... " نقل از فرهنگ ريشه شناسي آجاريان ج 4.

از ميان دهها گويش از سرتاسرايران به ذكر نمونه هاي كامل و مستندي مي پردازيم كه مطلب را هر چه بيشتر غني تر كرده باشيم .

 جمع بندي با شواهد ايراني

ارمني til     1 -گل و لجن  2 - درد و رسوب

گويش شوشتري til گل و لجن

گويش ساري    til گل و لجن

گويش راوري   til  پر مايه - غليظ (حالت گل و رسوب ) گويش راوري ،انتشارات بنياد نيشابور

گويش ساري ‌til ,e ,u  آب گل آلود - گويش ساري به تأليف گيتي شكري ص 399 .

گويش كرمان‌tul    لجن

گويش لاهيجاني tul گل ، ou tule  آب گل آلود است

گويش گرگاني tul لجن

مازندراني  tilekar  كارهاي كشاورزي مربوط به گل ، كارهاي آبياري و شخم زني شاليزار

*گويش گرمسار tul  آب گل آلود. منوگرافي آرادان گرمسار ، علي پرتوي 1351 - پايان نامه

*گويش رشت (ab)  tulaw  آب گل آلود

*گويش سمنان  tulab  آب گل آلود . فرهنگ و اصطلاحات روستايي ج1 ، ص42 .

*گويش تاق دامغان tul  آب گل آلود . نعمت الله ربيع زاده 13/6/50 در نامه اي به مرحوم انجوي شيرازي عضو دفتر مركزي فرهنگ مردم.

 موارد نشاندار (*) را مديون نويسنده و پژوهشگر ارجمند آقاي فيروز منصوري هستم.

              با پسوندها

آباديهاي جيرفت telghan گل آلود  در زبان ارمني هم در تركيبات بگونه tel در مي آيد.

گويش زرتشتيان كرمان telghan  گل آلود در زبان ارمني هم در تركيبات بگونه tel  در مي آيد.

گويش زرتشتيان كرمان tilon آب گل آلود

گويش مازندراني tilend-u آب گل آلود است

گويش كرماني زرتشتيان tilend گل آلود

گويش راجي  tol ناصافي باقيمانده پس از پالايش

اين ريشه با تركيبات زيادي در گوشه و كنار ايران باقي است و با بدل شدن حرف ت به چ در غرب گيلان به chul سپس chal در آمده است . مانند gal , u  , tul در شرق گيلان و chal , u , gal در غرب گيلان.

 

  آزدارار ( 205 )      نخستين مجله ارمني   (1999-1794)

          آزدارار نخستين ماهنامه ارمني است كه در فاصله سالهاي 96-1794 در شهر مدرس هندوستان ( كلا”18 شماره )به همت هاروتيون شماونيان بچاپ رسيد. اين نشريه در شهر هاي مدرس ، استامبول ، نخجوان نو ، اچميادزين و ديگر جاها پخش شده است . هدف از انتشار اين نشريه ارائه رويدادهاي مهم ماه ومهمترين مطالب چاپ شده در ديگر مطبوعات بود . ماهنامه با دو لهجه ارمني هندوستان و جلفاي اصفهان تهيه مي شد. نشريه بويژه زندگي ارمنيان هندوستان و بالاخص مدرسي را منعكس مي نمود . مقالات آن معمولا محتواي مذهبي - اخلاقي ، ادبي و تاريخي داشت . شماره هاي خاص از اين نشريه بصورت مصور و با حروف قرمز رنگ بچاپ رسيده اند . در سال 1970 "موسسه خيريه گالوست گولبنگيان " به مناسبت 175 - امين سالگرد چاپ اولين شماره آزدارار اقدام به چاپ مجدد مجموعه كامل نشريه در دو جلد نمود.


 

[1]  - كشورها و مردمان خاور نزديك و ميانه ، جلد 8 ص 195 .

[2]  - م. بولاديان ، مهاجر نشين قديمي بوشهر ، سالنامه رافي ، تهران  1969 ، ص 280 . 

[3] - كشورها و مردمان خاور نزديك و ميانه ، جلد 8 ، ص 196 .

[4] - م. چامچيان ، تاريخ ارمنيان ، جلد 8 ، ص 849 .

[5] - آ . گ . آبراهاميان ، كتاب ياد شده ، ص217 .

[6] - آ. گ . آبراهاميان ، كتاب ياد شده ، جلد 2 ، ص 220 .

[7] - كشورها و مردمان خاور نزديك و ميانه ، جلد 8 ، ص 196.

[8] - همانجا ، ص 197.