برگي از اسناد تاريخي

 اعلاميه كميته انقلاب آذربايجان درباره بخش جدايي‌‌ناپذيربودن قراباغ كوهستاني، زانگزور و نخجوان از جمهوري شوروي سوسياليستي ارمنستان

 

30 نوامبر 1920

           به همه

           از طرف جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان درباره تصميمگيري كميته انقلاب مورخ 30 نوامبر به اطلاع خلق ارمن برسانيد كه:

           با كسب اطلاع از اعلام جمهوري شوروي سوسياليستي در ارمنستان از سوي دهقانان شورشي، دولت كارگري- دهقاني آذربايجان بخاطر پيروزي خلق برادر درود مي‌‌فرستد. از امروز مرزهاي قبلي ارمنستان و آذربايجان لغو مي‌‌شوند. قراباغ كوهستاني، زانگزور و نخجوان به عنوان بخش جدايي‌‌ناپذير جمهوري سوسياليستي ارمنستان به رسميت شناخته مي‌‌شوند.

           پاينده باد برادري و اتحاد كارگران و دهقانان ارمنستان و آذربايجان شوروي.

رئيس كميته انقلاب آذربايجان- ن.نريمانف

كميسر خلق امور خارجه، حسينف

(روزنامه"كمونيست" ايروان، 7 دسامبر 1920)

 

نامه س. كاسيان رئيس كميته انقلاب ارمنستان به ن. نريمانف رئيس كميته انقلاب آذربايجان

ژانويه 1921

           كميته انقلاب جمهوري شوروي سوسياليستي ارمنستان با شادماني برادرانه تصميمگيري دولت شوروي آذربايجان مورخ 30 نوامبر 1920 درباره زانگزور، نخجوان و قراباغ كوهستاني را دريافت كرد.

           اين تصميم در ميان كشورهاي همسايه، نمونه بي‌‌سابقه و جديد تاريخي در روابط متقابل به شمار مي‌‌رود...

       تصميم خالصانه آذربايجان شوروي، ارمنستان شوروي را نيز غرق در احساسات اعتماد متقابل فرو برد تا دست همكاري به سوي همسايه ديرينه دراز كند ....

           از اين پس در مرزهاي ارمنستان شوروي فشارهاي بي معني و وحشيانه اديان و ملل ديگر به چشم نخواهند خورد و تمام نعمات شوروي شامل حال كليه شهروندان ارمنستان مي‌‌گردد.

پاينده باد برادري جمهوري‌‌هاي شوروي سوسياليسيتي ارمنستان و آذربايجان.

رئيس كميته انقلاب ارمنستان- س. كاسيان

(آرشيو جمهوري شوروي سوسياليستي ارمنستان، ف 40113، شماره 13)

 

 متن فرمان كميته انقلاب ارمنستان در باره الحاق مجدد قراباغ كوهستاني به ارمنستان

12 ژوئن 1921

 

           بر پايه اعلاميه كميته انقلاب جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان و توافق بدست آمده ميان دولتهاي جماهير شوروي سوسياليستي ارمنستان و آذربايجان، بدينوسيله اعلام مي‌‌گردد كه قراباغ كوهستاني از هم اكنون بخش جدائي ناپذير جمهوري شوروي سوسياليستي ارمنستان را تشكيل مي‌‌دهد.

رئيس شوراي كميسرهاي خلق جمهوري شوروي

سوسياليستي ارمنستان آ.مياسنيكيان(آلكساندر مارتوني)

منشي، م. قارابگيان

(روزنامه "خورهردايين هاياستان"، ايروان 19 ژوئن 1921)

 

مساله شرق و ديپلماسي بين المللي

نگرش تاريخي و كوتاه (6)

نوشته : م. پطروسيان

ترجمه اديک باغداساريان

 

كنگره برلين : بسال 1878 در برلين تشكيل شد و آلمان، روسيه ، انگلستان ، اتريش ، فرانسه و ايتاليا در آن شركت داشتند . به موجب قرارداد برلين تغييراتي در تقسيمات اروپا صورت گرفت . ماده 16 آن از ارمنيان ساكن تركيه صحبت مي كرد.

تصرف تونس بسال 1881:كشورهاي اروپايي با مبارزه بر عليه نفوذ روسيه در كشورهاي ديگر خود ابايي از دخالت در كشورهاي ديگر نداشتند. بدين سبب براي اينكه فرانسه نيز به تصرفاتي دست يابد بسال 1881 تونس را بتصرف در آورده حاكم تونس را مجبور به عقد پيمان تصرف تونس توسط فرانسه نمودند.

تصرف مصر 1882 :انگليس براي دستيابي به هندوستان در پي راههاي استراتژيكي بود .و مصر نيز از اين امر مستثني نبود لذا بسال 1882 آنجا را به تصرف خود در آورد.

كشتار ارامنه عثماني:به موجب پيمان برلين (1878)تركيه عثماني بايد در ولايات ارمني نشين اصلاحاتي انجام مي داد. در سال 1876 تحولاتي در دربار عثماني اتفاق افتاد و سلطان عبدالحميد دوم به قدرت رسيد وي سپاه "حميديه" را تشكيل دادو باعث كشتار سيصد هزارنفري ارمنيان شد.

 رويداد "بانك عثماني" : به منظور جلب توجه عمومي اروپا گروهي ارمني 14 اوت 1896 بانك عثماني را در قسطنطنيه بتصرف خود درآوردند و خواستهاي خود را مطرح نمودند. سرانجام اين گروه توسط كشتي هاي فرانسوي از آنجا دور شدند و مسئله بدينجا ختم گرديد.

 

 دوران شوم مسئله شرق (اواخر سده 19 تا ربع اول سده 20)

احداث خط آهن بغداد: از سال 1888 سرمايه هاي آلمان در جهت احداث خطوط آهن بكار افتاد و بسال 1902 آلمانيها امتياز احداث راه آهن بغداد را بدست آوردند . ليكن اينها به كمك كشورهاي ديگر نيز محتاج بودند ولي از جانب دولتهاي ديگر كمكي نرسيد و تا آغاز جنگ اول جهاني نتوانستند آنرا بپايان برسانند.

پيدايش آنتانت:  انگليس با مشاهده امپرياليسم آلمان در پي اتحاد با فرانسه در روسيه افتاد و بدين مناسبت در سال 1904  ميان انگليس و فرانسه پيماني براي هماهنگي سياستهاي استعماري به امضاء رسيد . بسال 1907 چنين پيماني نيز ميان انگليس و روسيه منعقد گرديد و بدين ترتيب اين سه كشور به اختلافات قبلي خود پايان دادند.

 جنبش ملي عرب: در اواخر قرن نوزدهم در كشورهاي آسياي مقدم و شمال آفريقا جنبش ملي عرب نضج گرفت و امپرياليسم آلمان از فرصت استفاده كرد تا نفوذ انگليس را كاهش دهد.

جنبش تركان جوان:  درشرايط جور و ستم و فشارهايي كه حكومت سلطانها بر ملتهاي عثماني روا مي داشت جنبش تركان جوان تشكيل شد. اينان براي تحول اساسي كشور به كليه مردمان عثماني (مسيحي ، مسلمان و غيره) متوسل شدند.

تجزيه آينده عثماني: سال 1908 حكومت اتريش-مجار، بسني و هرزگوين را به تصرف خود در آورد و بلغارستان هم استقلال خود را اعلام كرد . در سال 1911 ايتاليا تريپولي را اشغال نمود.

جنگ بالكان : بسال 1912 جنگ بالكان آغاز گرديد و بلغارستان ، صربستان و چرنوگوريا با عثماني به جنگ پرداختند.                                    

پيمان عثماني و آلمان: عثماني بدست طلعت ، انور وجمال اداره ميشد. پيمان مخفي ميان دو كشور در سال 1914 به امضاء رسيد كه برپايه آن در صورت بروز جنگ عثماني بايدبر ضد روسيه با آلمان متحد مي شد.

اوضاع بين المللي در بالكان (1914) :جنگ بالكان باعث آزادي كشورهاي اين منطقه از يوغ عثماني شد،ليكن بين آنها مسايلي بوجود آمد.زيرا هر يك از گروههاي متخاصم بالكان از طرف ابرقدرتها حمايت مي شد.

ادامه دارد

نگاهي به جلفاي اصفهان

به مناسبت395-امين سال مهاجرت ارمنيان  توسط شاه عباس صفوي

نوشته: اديك باغداساريان(گرمانيك)

       در اواخر سده16 و اوايل سده17 ميلادي دو قدرت بزرگ زمان يعني ايران صفوي و تركيه عثماني درگير رقابت شديد با يكديگر بودند. در همين عصر شاه عباس اول به اين فكر افتاد تا گروههاي عظيم ساكنان ارمني منطقه مورد منازعه واقع در حوزه ارس را به ايران كوچ دهد. او اهداف زير را با اين كار در نظر داشت:

1-ايجاد منطقه سوخته و خالي از سكنه در منطقه همجوار دو كشور بگونه اي كه لشكر ترك امكان فراهم آوردن آذوقه و پناهگاه نداشته باشد و نتواند به پيشروي به سوي ايران ادامه دهد.

2-انتقال ارمنيان بويژه ساكنان جلفاي رود ارس به نواحي داخل ايران به منظور توسعه داد و ستد و بازرگاني داخلي و خارجي (بويژه آنكه خود توليدكننده اصلي ابريشم در ايران بود و براي صدور آن به اروپا به ياري تجار ارمني نياز داشت). و نيز استفاده از آنان براي ايجاد ارتباط سياسي با غرب (به دليل دانستن زبانهاي اروپايي و آسيايي و راه و رسم آنها).

3- استفاده از نبوغ ارمنيان در زمينه صنايع و هنر در جهت توسعه و پيشرفت منطقه هاي مركزي ايران.

     لذا در سال1604 جمعيتي بالغ بر 500هزار نفر را به نواحي داخلي ايران بويژه در ساحل زاينده رود كوچ داد و آنان جلفاي نو (اصفهان) را در آنجا بنا كردند. شاه عباس امتيازات بسياري به ارمنيان اعطاء نمود از جمله در زمينه بازرگاني، صنايع، كشاورزي، امور اداري، اجتماعي و قضاوت.

جمعيت جلفا در سالهاي1920 بالغ بر 30هزار نفر بود. بتدريج آرزوي شاه عباس عملي مي شد زيرا وي قصد داشت جلفاي ارس را كه بزرگترين مركز تجاري ميان شرق و غرب بود به مركز ايران منتقل كند. بازرگانان ارمني جلفاي اصفهان ميانجيان قدرتمندي در تجارت غرب و شرق بشمار مي رفتند. شاه عباس در سال1617 قرارداد تجاري خود با انگليس را لغو كرده آن را كلا" به بازرگانان ارمني سپرد و امتياز انحصاري صدور ابريشم ايران را به آنان واگذار نمود. اينان در اواسط سده17م. "شركت بازرگاني ارمني جلفاي نو" را تأسيس كردند. اين شركت فعاليتهاي چشمگيري در جهاني كردن تجارت ايران انجام داد. بازرگانان ارمني اغلب نقش هيئت هاي نمايندگي سياسي ايران در خارج را نيز ايفا مي كردند زيرا با زبانهاي خارجي و با رسم و رسوم خارجيان آشنايي داشتند.

غير از بازرگاني صنايعي چون زرگري، قالي بافي، نساجي، رنگرزي و غيره نيز رونق بسياري داشت. رونق زندگي جامعه ارمني در دهه هاي 80-1670 بعلت بحران اقتصادي و اجتماعي دچار افول شد. در زمان لشكركشي افغانان در 1722 شمار بسياري از اهالي جلفاي نو به هند، فرانسه، اطريش، هلند، روسيه و غيره مهاجرت كردند.

      جلفاي نو در سده هاي18-17 يكي از مراكز عمده فرهنگي بود. در دهه1630  خاچاتور كساراتسي اقدام به تأسيس مدرسه كرد (تدريس موسيقي، فن شعر، دستور، فلسفه، علوم طبيعي و غيره) كه

مهاجرين آن را دانشگاه قلمداد كرده اند. در سال1638  اولين چاپخانه ايران توسط ارمنيان در جلفاي نو تأسيس شد. مدرسه وابسته به وانك نقش مهمي ايفا نمود زيرا در آنجا زبانهاي اروپايي و فن تجارت تدريس مي شد. در كنار وانك كتابخانه نسخ خطي تأسيس شد. هنر نقاشي ديواري و مينياتور (نقاشي مكتب جلفاي نو)، معماري و شعر عاشقي به سطح عالي خود رسيدند.

     در سال1858 "مدرسه دخترانه" و در اوايل سده20 مدرسه دخترانه "گئورك كانانيان" تأسيس شدند. در1880 تعدادي از مدارس با هم ادغام و "مدرسه مركزي ملي" را پديد آوردند. در سالهاي8-1904 ماهنامه "خبرنامه جلفاي نو" منتشر شد. ساختمان موزه در سال 1906 بنا شد. در دهه 1930 انجمن هاي ملي و گروه هاي آواز تأسيس شدند.

     امروزه ارمنيان جلفاي نو در ميدان هاي بزرگ و كوچك، چارسو، هاكوبجان، قاراگل، كوچر(سنگتراشان)، تبريز(محلات)، ايروان سكونت دارند.جلفاي نو داراي يك كليساي جامع(وانك) بنام آمناپركيچ مقدس و 12كليساي ديگر، مدارس دخترانه و پسرانه و مؤسسات ديگر بشرح زير است:

كليساي وانك(شامل موزه، چاپخانه، كتابخانه، بناي يادبود شهداي ارمني)، كليساهاي آستوازازين(1613)، بيت اللحم مقدس(1628)، گئورگ مقدس(1611)، لوساوريچ مقدس(1633)، ميناس مقدس(1659)، هاكوپ مقدس(1607)، هوانس مگرديچ مقدس(1621)، نرسس مقدس(1666)، نيكوغايوس مقدس(1630)، ساركيس مقدس(1659)، استپانوس مقدس(1614)، كليساي كاتوليكها بنام وارتاران مقدس(1705)، كليساهاي انجيلي(1875) و شنبه داران(1957)، داراليتام(يتيم خانه) جلفاي نو(1907)، خانه سالمندان(1964)، بيمارستان(1904)، كلوپ ارمني(1932) و چندين انجمن فرهنگي-اجتماعي.

 

علوم معيار سنجش نبوغ ملت ها

                                   

 ترجمه: تامار پانوسيان

   اخيرا" در يكي از شماره هاي نشريه "نزاويسيماياگازتا" آگاهي هايي در زمينه دانشمندان و اعضاء آكادمي علوم روسيه(شوروي سابق) از مليت هاي مختلف منتشر شده است. بر پايه اين اطلاعات در سال 1947 در ميانپژوهشگران آكادمي ياد شده نمايندگان 50 مليت وجود داشت. جدول زير گوياي اين اطلاعات است:

مليت        تعداد      درصد    تعداد    درصد    تعداد      درصد 

              (سال1947)             (سال1948)      (سال1949) 

روس             4306    5/71  4520   72       5270        35/74     

اوكراين          174      9/2     200   2/3      250           54/3

بلاروس           28       4/0     33     55/0     34              5/0

ارمني              85       4/1     86     4/1      109             5/1

گرجي             27       3/0     12     2/0      22              3/0

تركمن            27       4/0     37     6/0       29             43/0

كومي             22        3/0    25      4/0      21               3/0

ياكوت           21        3/0     21     3/0      20              28/0       

يهودي           1012      17     978    6/15    1000        1/14

مليتهاي ديگر شوروي60  4/4    293    7/4      253          6/3

مليتهاي خارجي 70        1/1     67     05/1     77           1/1

تعداد كل دانشمندان     6026        6272         7085

در سال 1959 تعداد 89 مليت در آكادمي علوم وجود داشت:

                      روس          17019         79%

                      اوكرايني      825            8/3%

                      بلاروس        155            7/0

                      ارمني           309             4/1 

                      تاتار            221              1

                      يهودي        1991            3/9

                      ملل ديگر شوروي 797        8/3

                     خارجي            205          1

كل           21522           100

در سال 1969 شمار مليت ها بالغ به 90 و شمار دانشمندان آكادمي چنين بود:

                     روس                26989          78%

                     اكرايني              1450            3/4

                     بلاروسي             289              8/0

                     ارمني                428             2/1

                     يهودي              3155            2/9

                     ملل ديگر شوروي 1928           5/5

                     خارجي             355              1

كل               34594             100

آمار سال 1980 بقرار زير است:

                     روس                  37031نفر          3/80درصد

                     اوكرايني              1855                4

                      بلاروس               400                  9/0

                     ارمني                  510                  1/1

                     گرجي                 148                  3/0

                     يهودي                 3248                 7 

                     ملل ديگر شوروي  2514                5/5

                    خارجي                436                   9/0

با اين حال بهترين گواه بر توان علمي ملل شوروي در جدول زير آمده است (مربوط به اول ژانويه 1990). تعداد اعضاء اصلي و وابسته آكادمي شوروي در سال 1990 بقرار زير است:

                    مليت           عضو اصلي           عضو وابسته

روسي          245                      439

 اوكرايني      13                       23

 بلاروسي       7                         3

 ارمني          10                        19

 آذري           -                          4

 گرجي          3                          9

  يهودي         20                       42

 ملتهاي ديگر  11                      30 

________________________________________

      جمع           309            569 

 

   

نگاهي به تاريخ ارمنيان

تهيه اديک باغداساريان

جدول رويدادها

پيش از ميلاد

تا اواسط هزاره پنجم - عصر هجر در ارمنستان.

اواسط هزاره پنجم - هزاره چهارم - دوران مس-سنگي در ارمنستان.

هزاره 3-2 : عصر  مفرغ در ارمنستان.

سده هاي  13-15 : اتحاديه قومي هاياسا - آززي.

سده 11-13 : اتحاديه قومي نائيري .

آغاز سده 12 : اتحاديه آرمن شوبريا.

نيمه نخست سده 9 : تشكيل حكومت اورارتو، پادشاهي آرامه .

760-786 : پادشاهي آرگيشتي اول. برتري اورارتو در آسياي مقدم.

782 : تاسيس شهر اربوني (ايرواتن).

اواخر سده 7 : پادشاهي باروير رئيس قوم ارمن.

آغاز سده 7 : انقراض اورارتو و تاسيس پادشاهي  باستاني  ارمني.

اواسط سده 6 : پادشاهي يرواند ساكاواكياتس (كوتاه عمر) و تيگران يروانديان.

400-401 : گزنفون مورخ يوناني در ارمنستان.

331 : اسقلال ارمن بدست خاندان يروانديان.

سده 3 : مبارزه ارمنيان در برابر سلوليان.

پايان سده 3 : انقراز سلسله يروانديان.

189-201: ارمنستان تحت سلطه سلوكيان.

189: استقلال هايك بزرگ و سوفن.

160-189 : پادشاهي آرتاشس اول . تاسيس سلسله آرتاشسيان.

55-95: پادشاهي تيگران دوم (بزرگ).

66-69 : جنگ ارمنستان و روم .

34-55 : پادشاهي آرتاوازد دوم .

20-30 : پادشاهي آرتاشس دوم .

 

پس از ميلاد

 

1 : انقراض سلسله آرتاشسيان.

63-54 : جنگ ده ساله ارمنيان و پارتيان در برابر روم.

66 : پادشاهي تيرداد اول اشكاني در روم بعنوان پادشاه ارمنستان.

140-117 : پادشاهي واغارش اول ، تاسيس واغارشاباد.

226 : انقراض اشكانيان در ايران و تاسيس پادشاهي ساساني.

301 : پذيرش رسمي مسيحيت در ارمنستان .

405 : اختراع الفباي ارمني توسط مسروپ ماشتوتس.

428 : انقراض سلسله اشكاني ارمني و پادشاهي باستاني ارمني.

451 : نبرد آواراير.(مارتان ماميكنيان).

536 : قيام در برابر بيزانس.

640 : لشكر كشي تازيان به ارمنستان ، تصرف دوين.

750-747 و 854-849 : قيام مردمي دربرابر تازيان.

886 : تاسيس پادشاهي باگراتوني.

دهه 890-880 : آغاز جنبش تندراكيان.

961 : اعلام پايتختي آني.

1045 : انقراض باگراتوني.

1048 : نخستين لشكر كشي سلجوقيان به ارمنستان.

1053-1050:  سركوب جنبش تندراكيان.

1375-1080 : حكومت ارمني كيليكيه .

1174 : آزاد سازي آني از سلطه سلجوقي.

1204-1196 : آزادسازي ارمنستان شمالي از سلطه سلجوقي و اسقرار حكومت زاكاريان ها در ارمنستان شمالي.

1221-1220 : نخستين لشكر كشي مغول به  قفقاز.

1249-1248 و 1261-1259 : قيام متحد ارمني - گرجي در برابر مغولان.

1380-1370 : تسلط اقوام تركمن قره قويونلو و آق قويونلو در ارمنستان.

1386: نخستين لشكر كشي تيمور لنگ به ارمنستان و كشورهاي همسايه.

1441: اسقرار مجدد مقر رهبر كل كليساي ارمني (جاثليق) در اجميادزين.

1502 : تصرف ارمنستان بدست صفويان.

1512 : پايه گذاري فن چاپ ارمني با انتشار "بارزاتومار" در شهر ونيز ايتاليا.

1514 : لشكر كشي تركهاي عثماني به ارمنستان.

1547 : جلسه مخفي اجميادزين و طرح مسئله آزادي ارمنستان.

1555 : تقسيم ارمنستان ميان تركيه و ايران.

1562 : جلسه مخفي سباستيا و بررسي مسئله آزادي ارمنستان.

1604 : كوچ ارمنيان توسط شاه عباس صفوي و تاسيس جلفا.

 

پيدايش ،گسترش و پرستش خداي آر(AR)

ا. مهرابي

 

     مقالة حاضر بخش  كوچكي از كتاب" پرستش خداي آر در ارمنستان" نوشته آنژلا  دريان فارغ التحصيل رشته تاريخ از دانشگاه دولتي ايروان است . نويسنده كوشش دارد با تكيه به داده هاي باستان شناسي ، زباني و ملي و موضوعات تاريخي ديگر وجود خداي (آر) را در ميان اقوام هند و اروپايي و همسايگان اثبات كند و از آنجايي كه  ارمنستان بنا به شواهد مكتوب و نظريات تاريخي  باستان شناسان از كهن ترين مراكز تمدن بشري بوده است براستي بربسياري از ابهامات و اشكالات موضوع به دليل كهن بودنش نيز چيره ميگردد.

           بنابر پژوهشهاي   اشترك پژوهشگر در آغاز قرن بيستم طليعه تمدن نخست پيرامون درياچه وان و قسمت بالاي دجله و فرات و دو طرف رود ارس تابيده كه نام ارمنستان برخود دارد.

(ماهنانه تاريخي چاپ ايروان 1933  صفحه 81 )

        نويسنده با آوردن اسناد ديگري در سطور پايين از كهن بودن ارمنستان در حقيقت ميخواهد به قدمت خداي مورد پرستش آنان اشاره كرده باشد.

      در قرن 16 ميلادي، آندرس دبوسان دانشمند اسپانيايي با پژوهشي پيرامون لباسهاي اهالي باسك  اسپانيا و ارمنيان و نامهاي  جغرافيايي و عادت آنان براين عقيده است كه موطن اوليه باسكها ارمنستان بوده است .

 سه سند از ميان چهار سند دست نوشته ( انگلوساكسون كرونيك ) درتاريخ انگلستان كه از قرن هشتم مانده  داراي پيشگفتاري است كه بطور روشندر آن  آمده است كه ساكنان اوليه جزاير انگلستان از ارمنستان آمده اند ( مجله گارون 1990 شماره 6) .

      دراشعار آلماني ( سرود آننو ) از قرن يازدهم اشاره ميشود كه قوم دلاور  (باوار) از ارمنستان آمده اند.

 (آرين ها چه كساني هستند ،آ. واربديان  ايروان 1990 صفحه 134 )

     ازميان پژوهشهاي چاپ شده در سالهاي 1980 - 1970 پژوهش (هند و اروپاييان و زبان آنها) بقلم گامكرلنده گرجي و ايوانف روسي قابل تأمل است . ايندو  نتيجه مي گيرند كه موطن هند و اروپاييان به لحاظ جغرافيايي منطبق با ارتفاعات ارمنستان است . از ميان  نقشه هاي كهن سومري مانده از قرون 2400  قبل از ميلاد نام ارمنستان آمده است .

   درباره آر : دردوران باستان هرقومي داراي خدايان ويژه اي بود . ليكن در رأس ‎ آنان خداي خدايان وجود داشت . شواهد متعدد تاريخي و ابزار كهن نشانگر آنند كه (آر) بزرگترين خداي اقوام بومي سرزمين هاي مرتفع ارمنستان (آرين ها) بوده است .

    اين آر خداي خورشيد يا arev  بود . (arev  به زبان ارمني به معني خورشيد - مترجم) زيرا آفتاب روشني بخشترين و گرمترين ستارگان است و باوجودش زندگاني نبات و جاندار تضمين شده و سرچشمه همه چيز نام يافته است. روخانيون مسيحي ارمنياني را كه هنوز مسيحي نشده بودند                     ‏‏‏‏فرزندان خورشيد مي گفته اند، اينان حتي تاقرن چهاردهم هم وجود داشتند و تيمورلنگ هم كه مي خواست آنان را به شريعت محمدي درآورد ناموفق مانده و دست به غارت و كشتار زد  ( توما مزوبي صفحه 48 ) كتاب آر    خورسيد انسانها را از آنجايي كه هرروز مي ميرد(  غروب)  و زنده ميشود( طلوع) بخود جلب كرده است و قدما ميديدند كه طبيعت هم همانگونه مي ميرد  زمستان  سپس زنده مي شود ( بهار) طبيعي است كه اين پديده و تشبيه سازي باعث آن مي شود كه به خداي خورشيد ويژگي ميرا و ناميرايي و زايش دهند و چون خورشيد برسردي و رخوت غلبه مي كند، بعدها صفت دليري و خداوند جنگ را نيز ميگيرد. نيروي آر، نيرويي است كه بهنگام مقابله با دشمن مددرسان بوده و بانگاهي به تحقيقات علمي در  در ازناي زمان روشن ميگردد كه اين نام درميان اقوام اروپايي چهره و نقش جديدتري گرفته، اما وجود يك خط مشترك كافي است كه بتوان آن را بازشناخت :

         درتراكيا - اسپارت يونان خداي بهار و جنگares بوده و در پيوند با آر استeros   خداي بهار وhermes  خداي دهقانان - چوپانان ، درمقدونيه aras  خداي جنگ و خورشيد، در ايران  آرامازد  اهورامزدا   آفرينشگر آسمان ، زمين ، آدم ، در رم باستان    mars      خداي جنگ  ، درنزد آلمانيهاertag و همچنين قوم kherusk  به رهبران خود                 arminus گفته اند. درميان اسلاوهاyar  خداوند گياهان، كشاورزي  و جنگ بوده است . اين خدا و پرستش آن سپس در ملل همسايه نيز رسوخ ميكند. در مصر  ra ( از ريشه آرام )  كه محققاني چون كنيگ و فيندر عقيده دارند از ناحيه سوريه كه همسايه ارمنستان بوده آمده است.           ara درميان هيتي ها، درآشور aara  دربابل  aria  ودر گرجستان arali. آرچيبالد سايس شرق شناس انگليسي عقيده دارد كه پرستش آر نخست  در ارمنستان شكل گرفته و وارد بغنامه هاي اقوام و نژادهاي ديگر شده است . به اعتبار قوي جشن خداي آر  مي بايست از 21 مارس شروع شده  باشد يعني روز و نقطه اي كه گرمي و خورشيد بر زمستان چيره ميگردد و روزها گرمو طولاني ترند و جالب اينكه از ميان هند و اروپائيان  ايرانيان سال نو را از اول فروردين ( 21 مارس) شروع  مي كنند.

       پيشينيان ما خداي آر ( خورشيد) را با اشكالي چون صليب و سواستيكا(      ) ، چرخ و شير و اسب و گاو و عقاب تصوير كرده اند، دراين رابطه  سنگ نگاره هاي آراگاس - گغاما- سيونيك ، نخجوان و مزامور بسيار اهميت دارد ( همه پيش از ميلاد).

         از اين سنگ نگاره ها در گوشه و كنار دنيا بويژه ايران كشف شده، نقوش ايراني و ارمني برروي  گچ بريها - كوزه ها، ظروف، گردن بندها‏، خنجرها، سفالها، پارچه ها و سنگ قبور و سردر و گنبد مساجد و غيره .... نمايان شده است .

     مترجم اين سطور با مطالعه منبع ارمني و كتاب" نشان راز آميز" بقلم دكتر بختور تاش كه پژوهشي پيرامون همين موضوع است چنين مي انگارد كه هر دو نويسنده بي خبر از هم به يك موضوع پرداخته اند كه جا دارد با توجه به حوصله اين مقاله  بناچار چند نمونه  از اشتراكات نشانواره ها  را ارايه دهيم تا در فرصتي مغتنم بتوان مقايسات باز هم بيشتري را از اين دست ارايه نمود.

 

آخرين بهار سعدي

اثر آوتيك ايساهاكيان

ترجمه آرمينه كاراپتيان

 

   بهار آمده بود.

   يكي از آن بهاراني كه زمين را آراسته  و سعدي ،شاعر شادي وغم ، صد تا از آنها را زيسته بود.

سحرگاهان سعدي بيدار شد. به باغي كه در كنار رود ركناباد سبز شده بود رفت تا دگر باره صداي بلبلان  را بشنود و معجزه بهار را بنگرد.

   به دشت شيراز ،كه توسط گلهاي سرخي كه در بستر پوشيده از مه معطر آرميده بودند، نگاه كرد.

   سعدي روي فرش اصفهان، زيردرخت پر از گلهاي ياسمن نشست . او دسته اي از گلهاي قرمز و سبز را در دستان لرزانش نگه داشت و بنرمي نجوا كرد : مانند دوشيزه جواني كه به معشوق  دلبندش لبخند مي زند، گل سرخ هم  گلبرگهايش را برروي نسيم صبحگاهي باز مي كند.

   اگر چه سعدي ديگربسيار پير شده بود، ولي هنوز روح او از پلكهاي نيمه بسته تصاويرباشكوه را ميديد و گوشهايش ترانه ها وسكوت فاصله هاي ناشناخته را  مي شنيد . چرا كه هنوز روح سحرآميز شاعري وي ، آن سيمرغي   كه آشيانه اش برفراز كوه قاف در قلمرو ستارگان است ،  باوي صحبت مي كرد.

   بلبلان با چشماني آتشين ، ترانه هاي سحر آميز  رباعيات خود  را كه با آتش عشق مي سوخت مي خواندند و آوازشان در قلب سعدي منعكس مي شد.

   نفس بكر نسيم ،  درودي از گلهاي سرخ دور دست عاشق را براي گلهاي سرخ آورد و روح سعدي اين پيامهاي عشق را درك كرد.

   قلب عاشق هميشه كلمات طبيعت را درك ميكند. دنيا پر از هماهنگي است .   شيفتگي مست كننده آن فناناپذير است . او كلماتي را كه خيلي وقت پيش گفته بود تكرار كرد.

   گوشش به آوازبلبلان و سرش فرو برده در ميان گلهاي سرخ ، سعدي عطر مسحور كننده را تنفس كرد و مست از اين رايحه چشما نش را بست و انعكاس دنيا را در قلبش چون رويائي در رويا ديد.

     او رودهاي آرام هند را ديد كه با درختهاي سرو مقدس زينت يافته بودند‏‏.

     فيلهاي خردمند را ديد   كه در انبوه جنگلها در تفكر بودند  و در كاخهاي طلائي دهلي، دوشيزگان زيبا ‏را ديدكه گلهاي قرمزي در موههاي چون شب تيره شان داشتند .

    او دشتهاي طوفان زده توران و آدمهاي شريري را ديد كه با شمشيرهاي آتشينشان بر بالهاي طوفان بطرف بالا كشيده مي شدند .

    او همچنين صحرا را ديد كه توسط آفتاب سوخته بود و سواركاران بدو كه غزالان گريز پا را زير نگاه مهربان عقابان بلند پرواز دنبال مي كردند.

    او همچنين كاروان بي انتهاي زوار را ديد. او در  مقابل دروازه هاي مكه  كساني را ديد كه زانو زده دعا مي خواندند.

    او عجايب مصر قديم را ديد. بلور آبي درياهاي پهناور و دوشيزگان دمشق را با مخملين  بدنهاي لرزانشان كه بازوان نرم و دعوت كننده شان سعدي جوان را آشفته واو را چون گردنبندي درآغوش مي كشيدند.

      سعدي آهي كشيد و چشمانش را باز كرد.

     - افسوس صد سال از زندگي ام مانند رويايي شيرين پرواز كرد و مانند خيالي يك شبه ، سالها بصورت لحظه اي سپري شدند .اي شما كه هميشه همراه من بوديد . اي افسانه ، اي پرندگان  و گلهاي سرخ و شما خواهران گلها  ، د وشيزگان زيباروي....

* * *

     خورشيد از باغهاي بهشتي كه گلها، چمنها ، برگها و سنگهاي آن برق ميزند طلوع كرد ،زيرا كه شب خاك الماس گونه اي بر همه آنها پاشيده بود.

     سعدي  با نگاهي عميق  نظاره گر بهشت آبي رنگي بود  كه پرندگان زير نور طلائي خورشيد در آن پرواز مي كردند .

    او  با تعجب و حيرت فراوان مي نگريست .جدا" كه دنيا چون معجزه است، مانند افسانه پريان  ، هميشه عجيب و زيبا .

    هر روز به دنيانگاه مي كنم و هر روز از نو تعجب مي كنم ، انگار اولين بار است كه مي بيينم.

    دنيا اگر چه آشناست ولي شگفت آور است ، قديمي  ولي هميشه تازه است ، با زيبائيهاي جاودانه و صف نا پذير و فقط در خور خودش.

سعدي دوباره به دنيا نگاه كرد. به بازي سحر آميزو متنوع طبيعت . چشمش به دو كبوتري افتاد كه با پاهاي قرمز مرجانيشان در حاليكه نوك مي زدندو بغ بغو مي كردند روي چمن زار سبز قدم گذاشتند و سعدي مجددا" با صداي بلند به حرف آمد.

      - دنيا افسون شده است و هر چيزي در آن تحت طلسم معجزة عصائي است  در دست ساحره اي نامرعي و همه چيز به افسانه پريان تبديل شده است .

    - دنيا بي پروا و شتابزده  تجزيه وتركيب مي  شود ولي چه چيزي اين دنياي با شكوه را دوباره مي سازد و چون افسانه  شگفت انگيز پريان ، در برابر ما مي گستراند.

    چه چيزي غزال را وا ميدارد تا با قلبي خسته از هيجان عشق از پرتگاههاي سخت بالا رود و شاخهايش را روي صخره ها بشكند.

   چه چيزي گل سرخ را وا مي دارد تا پوشش زمردين خود را با ز و  چنين بوي خوشي منتشر نمايد؟

   چه چيزي انسان را وا ميدارد تا به پيشواز ناشناخته برود و جسم و خون را بدست آورد تا بتواند فكركند وزجر كشد تا شعله هاي سوزان اميال را حس كند و هرگز نخواهد كه بميرد.

    آه، عشق ، تو نيروي غير قابل تسخير، تو ستمگر شيرين ، مدت زياديست كه تو را  مي شناسم .  ولي   هرگز نتوانسته ام عمق و اصل تو را درك كنم.

* * *

       ضمير ناخود آگاه سعدي به او مي گفت كه اين آخرين بهار بايد باشد .

       آخرين بهار وي.

       دروازه باغ باز شد.

       با بدني به سفيدي برف كه به دست نوازش نسيم سپرده شده بود، نزهت،آن دخترشيرازي  محبوب  سعدي كه اغلب به ديدار وي مي آمد، وارد شد.

      لبهايش بي پروا چون شراب و  بازوان گرم وسفيد اغلب  شاعر صد ساله را مشعوف نموده بود.

      سعدي او را باتمام قلب جوان و پژمرده نشده اش دوست داشت و او را با كلماتي طلائي در گلستان به تصوير كشيده بود.

      نزهت با دستاني پر از گلهاي سرخ به وي نزديك شد و سلام كرد، در حاليكه خود چون عطر گلهاي سرخ بود .

      شاعر غمگين بود. غم برلبان رنگ پريده اش گسترده شد .

      چرا غمگيني ،اي شادترين آدم فاني ؟ چرا غمگيني؟

      سعدي ساكت بود.

      - من عاشق اشتياق تو هستم آه سعدي ، غم تو عاقلانه است ، مگر نه اينكه لبهاي بهشتيت گفته اند كه مرواريد از زخم بدنيا مي آيد و بوي خوش كندر از سوختن مي طراود.

      سعدي با لبخندي محو به او خيره شد.

     - نگاه كن من برايت گلهاي سرخ آورده ام ، گلهاي سرخ مخمليني از باغم.

      او سعدي را در گلهاي سرخ غرق كرد و صورت غمگين شاعر را با سر انگشتان لرزان خود لمس نمود.

     -گلهاي سرخي كه تواي دوشيزه بهشتي بمن داده اي، هميشه بهترين گلهاي دنيا بوده اند و هرگزپژمرده نگشته اند .

       بلي  ، سعدي. چرا وقتي كسي عطر گلسرخ را بو ميكند  به عمر كوتاه آن فكر كند؟ عطرش را بخاطربسپار تابه آساني فراموش كني كه آن از مدتها پيش پژمرده است . نزهت كلماتي را كه شاعر زماني گفته بود، با صداي سيمگونش تكرار كرد . با بالهاي رنگين كمان مانندش پرپر زد. اين بالهاي سيمرغ  بود كه در هوا   ، زماني كه سعدي گيسوان افسانه اي نزهت را با دستاني لرزان نوازش ميكرد،بال بال زد.

      سعدي آنگاه  از عمق روحش به دنياي افسانه اي  اطراف  خود كه در حال اشتعال  بود نظري  انداخت و  به لبخند نوراني دوشيزه محبوبش نگاه كرد و اشكي سوزان قلب پيرش را سوزاند،  سپس در حاليكه  دست كوچك دوشيزه را در دست خود گرفته بود ، بوسه اي  بر آن زد  و آنرا  در برابر  قلب مضطربش گرفت .

     - آخرين كلماتم را در آخرين صفحه گلستان با دست كوچكت بنويس.‏ ‏

ما ناخواسته بدنيا مي آئيم، در حيرت زندگي مي كنيم و با حسرت مي ميريم.

 

نسب نامه شاه اسماعيل اول (1502-1488)

نوشته : آرا پاپيان

ترجمه : اديك باغداساريان

منبع : ايران نامه،شماره3،سال2

      

          شاه اسماعيل صفوي(1524-1502) يك چهره استثنايي در تاريخ سياسي ايران است زيرا او بودكه مذهب شيعه را در ايران رسمي كرد (1503)و در زمان او بود كه " ايران مجددا" موفق به تجديد حيات شد و اتحاد ايراني و ايده تشكيل حكومت بزرگ را به ارمغان آورد".(1)

در آغاز سده 16م.شيخ هاي موروثي اردبيل(2) حكام آق قويونلو را بيرون رانده حكومت صفوي ايران را پايه گذاري نمودند.

اين تغيير سياسي پديده اي اتفاقي نبود، بلكه به تحول روابط قومي، تغييرات اساسي سياسي و وضعيت جديدمذهبي ارتباط داشت.

      از زمان شيخ جنيد(1460-48/1447) طوايف بايندر (آق قويونلو) و صفوي ارتباط نزديك فاميلي با هم داشتند. جنيد پس از ناكامي هاي خود در برابر شاه جهان قره قويونلو(1453-1447)، اجبارا" به دربار اوزون حسن آق قويونلو پناهنده شده بود.(3) اومورد استقبال گرمي در دياربكر قرار گرفت و اوزون حسن ، خواهرش خديجه را به ازدواج شيخ فراري اردبيل در آورد.(4) حيدر فرزند جنيد و خديجه، با مارتا دختر اوزون حسن و دسپينا خاتون و دختر دايي خود پيمان همسري بست(5) :"حيدر خواهر يعقوب پادشاه تبريز را به زني گرفت".(6) اين ازدواج ها بطورمحسوسي باعث تحكيم موقعيت صفويان شده  انديشه تصاحب ارث آق قويونلو (غصب پادشاهي پارس)را در ميانشان پديد آورد(7).

      شيخ حيدر تصميم گرفت سپاهي فراهم كند و رستم (يعقوب بيگ)را بيرون براند و به همين علت افراد بسياري از ميان صفويان گرد آورد وجنگ سخت در گرفت. صفويان چون شير مي جنگيدند و پس از تلفات بسيار از دو طرف، تبريزيان چيره شدند و جسد شيخ حيدر مورد جستجو قرار گرفت و يك كشيش ارمني آن را پيدا كرده براي دفن به اردبيل برد.(8)

      اگر چه جيوان ماريا آنجيوللو سياح ايتاليايي رويدادهاي ياد شده را به زمامداري رستم (1497-1492) نسبت مي دهد ، اما اين امر درست نيست، زيرا شيخ حيدر در 30 ژوئن 1488 كشته شد: "همان سال (893 هجري ، 88-1478م.)، سلطان حيدر فرزند جنيد توسط سپاه سليمان بيگ بيژن كه از سوي سلطان يعقوب براي كمك به فرخ يسار حاكم شيروان عازم شده بود"در طبرستان كشته شد (10) .  

     روتو سياستمدار ونيزي نظر قابل قبولي دارد: "پس از اوزون حسن فرزندش يعقوب بيگ به تخت شاهي ايران تكيه زد و نسبت به پدر اسماعيل اول (يعني حيدر) كينه و نفرت داشت زيرا فكر مي كرد ازدواج او با خواهرش نوعي ماجراجويي و قابل سرزنش بود. بنابراين پس از بقدرت رسيدن سرزمين كوچكي براي وي باقي گذارد واورا تحت فشار شديد قرار داد و سرانجام  كشت".(11)

     به احتمال قوي، رستم كه در سال 1488 به حكومت نرسيده بود، پس از كشته شدن شيخ حيدر، تلاش كرد تا اخلاف و مدعيان تاج و تخت را دستگير و سپس به قتل برساند. يعقوب بيگ همراه با خواهر و سه فرزند حيدردر جزيره آختامار پناه گرفت.(12) "پيروزي باعث شادماني زيادي در تبريز شد. رستم با كسب اطلاع از شكست دشمن و كشته شدن شيخ حيدر، بي درنگ افرادي به اردبيل فرستاد تا زن و سه فرزند او (يعني شيخ حيدر) را بگيرند او مترصد كشتن آنان بود، اما بخاطر چند شاهزاده، آنان را آزاد كرد، ليكن ايشان را در يكي از جزاير درياچه وان يعني آختامار كه مسيحيان ارمني در آن زندگي مي كنند نگاه داشتند.....  سه فرزند شيخ حيدر به اينجا آورده شدند اما مادرشان در تبريز ماند و با يك شاهزاده كه دشمن همسر قبلي خود بودازدواج كرد ".(13)

      فرزندان شيخ حيدر سه- چهارسال در آختامار زندگي كردند تا حكومت رستم در سال 1492 و تعقيب و آزارهاي جديد شروع شدند: "فرزندانش سه سال در جزيره ماندند اما رستم با آگاهي يافتن از قصد فرار آنها، شخصي را براي آوردن آنان گسيل داشت".(14)

     بازرگان بي نام اينگونه يادداشت كرده است: "بي درنگ پس از آنكه خبر مرگ شيخ حيدر به اردبيل رسيد ( جايي كه زن و شش فرزند شيخ حيدر ساكن بودند) سه فرزند فرار كردند. يك نفر به آناتولي رفت، يكي ديگر به حلب و سومي به جزيره اي رفت كه در درياچه وان يا وستان واقع است و شامل يك شهر ارمني مسيحي نشين مي باشد. اين فرزند به نام اسماعيل در آنجا چهار سال در خانه يك كشيش ماند كه كمي با ستاره شناسي آشنا بود و پيشبيني كرد كه اسماعيل بايد حاكم بزرگي شود. به همين علت از او مراقبت ويژه به عمل مي آورد. و او را با عقايد و آيين مقدس و كتاب مقدس ما تربيت كرد..... . اسماعيل پس از چهار سال تصميم گرفت از آرمنيك(Armeny) دور شود و به گيلان رفت و در نزديك زرگر زندگي كرد".(15)

     كاترينوزنو نيز تقريبا" همين داستان را بيان كرده است: "و فرزند سوم به جزيره اي (گريخت) كه قبلا" ياد كرده ام، در درياچه وان يا وستان واقع بوده داراي شهري با ساكنان ارمني مسيحي بود. در اينجا اين فرزند كه نامش اسماعيل بود "..... چهار سال در خانه يك كشيش ماند".(16)

    وقايع نگاران ارمني بارها در باره زندگي شاه اسماعيل اول در جزيره آختامار مطلب نقل كرده اند از جمله آميراس يرزنكاتسي(17)، آراكل داوريژتسي(18)، خاچاتور جوغايتسي(19)، زاكاريا ساركاواك(20)، مارتيروس دي آراكل(21)،  تاريخنگاران ارمني سكونت اسماعيل در آختامار را كاملا" موثق رانسته اند. از جمله غوند آليشان(22)، ميكايل چامچيان(23). اين رويداد حتي انعكاس هنري خود را در ادبيات ارمني سده هاي ميانه داشته است.( هوهان واراگتسي)(24).

      با اين حال تا زماني كه فرزندان شيخ حيدر زنده بودند، حكام آق قويونلو نمي توانستند احساس امنيت كنند. بنابراين رستم پس از بقدرت رسيدن كار تعقيب و پيگيري را مجددا" آغاز كرد. اسماعيل براي فرار از تعقيب رستم به كمك ارمنيان نخست به قراباغ و سپس به گيلان مي رود.

      "در اين زمان پسران و مادرشان با قايق به شرق قراباغ برده شدندو اين سرزمين با شماخي و اردبيل هم مرز است، آنها پنج سال در آنجا ماندند و كسي در مورد آنان سخن نگفت".(25)

     "اسماعيل چهار سال بعد تصميم گرفت از آرمنيك (Armeny) دور شود و به گيلان برود. او در آنجا نزديك زرگر زندگي كرد كه دوست نزديك پدرش بود و در نهان وي را نگه داشت و از او مراقبت زيادي كرد".(26)

    روتوي ونيزي نيز همين مطلب را بيان كرده است.(27) كاترينو زنو(28)، جيوان ماريا آنجيوللو(29) نيز چنين بيان كرده اند.

    "او در قراباغ و گيلان پنج سال زندگي كرد و در آن نواحي كه نسبت به پدرش احترام خاصي قايل بودند، افراد بسياري به او پيوستند حتي آنان كه از اعقاب صفوي نبودند زير پرچم او گرد آمدند"(30). آنگاه با استفاده از موقعيت به دست آمده (مرگ دشمن سرسخت اوپادشاه يعقوب بيگ)(31) مبارزه مسلحانه خود را در برابر آخرين وارثان آق قويونلو آغاز كرد.

     در نيمه هاي سال 1501، اسماعيل "درالوند جنگ كرد"(32) و "حاكم نواحي شمالي حكومت آق قويونلو را شكست داد" و "او را به فرار واداشت(34)" و "شش ماه پس از آغاز جنگ (پاييز 1501م.) صوفي (يعني شاه اسماعيل) تبريز را تصرف نمود(35)" و "با شكوه تمام فاتحانه وارد تبريز شد(36)"، "بر تخت نشست(37)" و "شاه اسماعيل ناميده شد و شهرتش صوفي يا صفي گرديد و سلسله او صفوي يا صوفيان نام يافت(38)".

    دوره جديدي در تاريخ ايران بنام عصر صفوي آغاز گرديد.

 

يادداشت ها

 

1  - لئو، مجموعه آثار، جلد3 كتاب اول، بخش5، 19 ص49.

2  - خانواده چند قرن در اردبيل ساكن بود و از اعقاب شيخ صفي الدين اسحاق اردبيلي بود.(1334-1249م.). او خود را پيرو امام موسي كاظم خواند سلسله خانوادگي آنان بشرح زير است:

       - صفي الدين اسحاق اردبيلي 1334-1249م.

       - صدرالدين موسي 1396-1334م.

       - خواجه علي 1429-1396م.

       - ابراهيم شاه (شيخ شاه) 48/1447-1429م.

       - جنيد 1460-48/1447م.

       - حيدر 1488-1460م.

       - اسماعيل اول 1524-1488(از1502 بعنوان شاه)

3- P.Sykes. A History of  Persia, V.II, London, 1921, p.158.

4- افنديف ، باكو ، 1961 ،ص 91.

5  - مارتا در تاريخ بيشتر به عالم شاه بيگم يا حليمه بيگم مشهور است.

6  - آراكل داوريژتسي، كتاب تاريخ، ايروان1990، ص440.

7  - م. چامچيان، تاريخ ارمنيان، كتاب3، ونيز1786 ص510.

8  - ج.م. آنجيوللو، سفرنامه. ص271-270.   

9 -تاريخ آذربايجان ،باكو، 1949 ص 208  براون تاريخ ادبيات.. ج 4 1959 ص 67

10شرف خان ص 140.

11 - خاطرات روتو سياستمدار ونيزي، ص253.

12- تاريخ آذربايجان ص ص 209-208.

13 - ج.م. انجيوللو، ص271.       

 14 - همان، ص272-271.

15 - سفرنامه يك بازرگان به ايران، ص317.

16 - كاترينوزنو، سفرنامه، ص273. يادداشت 6.

17 - ماتناداران، نسخه شماره 10200، شماره 389.

18 - آراكل داوريژتسي، ص440.

19 - تاريخ پارسيان اثر خاچاتور جوغايتسي، واغارشاباد، 1905ص 96.  

20 - زاكاريا ساركاواگ، تاريخ، جلد3-1. واغارشاباد1870 . جلد 1ص7.

21 - وقايعنامه مارتيروس دي آراكل سده 18، س427.

22 - غ. آليشان، هاي-ونت، ص203.

23 - م. چامچيان، ص510. 

24-گغوني، ونيز، 1905، ص6.

25 - ج.م. آنجيوللو، ص273. 

26 - ك. زنو. ص273.

27 - خاطرات روتو، سياستمدار ونيزي، ص253.  28 - ك. زنو. ص273.

29 - ج.م. آنجيوللو، ص274.

30 - سفرنامه يك بازرگان در ايران، ص318.

31 - روتو، ص254.          

32 - آراكل داوريژتسي، ص473.

33 - افنديف ص 53 .

34 - آراكل داوريژتسي، ص275. 

 35 - ج.م. آنجيوللو، ص275.

36 - روتو، ص258.

37 - آراكل داوريژتسي، ص473.

38 - م. چامچيان، ص511.