صفحه قبل...

 

 

مشاهدات يك ايراني

 

           " سيد محمد علي جمال زاده " نويسنده نامدار ايراني و ابداع كننده قصه نويسي نوين فارسي ، كه كتابهاي يكي بود يكي نبود ، دارالمجانين ، راه آب نامه ، و ... او همواره سرمشقي آموزنده براي نويسندگان جوان خواهد بود ، درست در روزهايي كه ارمنيان عثماني در بيابانها آواره شده و عفريت مرگ بر فراز سرشان پر و بال مي زد ، از اين سرزمين مرگ و جنايت گذشت .

       وي آنچه را كه شخصا" شاهد و ناظر بوده است ، زير عنوان " مشاهدات شخصي من در جنگ جهاني اول " برشته تحرير كشيده است.

     نويسنده پس از اينكه تأكيد مي كند " آنچه در اين گفتار آمده ، همه چيزها و وقايعي است كه نويسنده بشخصه شاهد و ناظر آن بوده و بچشم خود ديده است " در باره انگيزه سفر خود مي نويسد: 

      "در اوايل نخستين جنگ جهاني ، راقم اين سطور جوان بود و به مأموريت از طرف كميته مليون ايراني ساكن برلن برياست شادروان سيد حسن تقي زاده از طريق تركيه به بغداد مي رفت. در آن تاريخ حكومت كشور عثماني با جوانان ترك بود و تركيه (يا عثماني)هر چند با آلمان متحد گرديده و بر ضد دشمنان آلمان مي جنگيد ، ولي نسبت به مملكت ما ايران نظر دوستانه اي نداشت و چنان مي نمود كه دولت عثماني مي خواهد از اوضاع و احوال پريشان و بي سرو ساماني ايران آنروز استفاده كند و چنانكه مكرر در تاريخ ما ديده شده است در آب آلوده ماهي بگيرد و بر قسمتي از خاك ايالات و ولايات مغرب ايران تسلط يابد".

      نويسنده پس از ابراز خرسندي از اينكه امروز "در اثر عقل و درايت و موقع شناسي دو كشور همجوار و مسلمان و دو ملت برادر ايران و تركيه ، اساس سياست دو مملكت بر دوستي و اتحادواشتراك منا فع ومصالح نهاده شده است " شرح سفر خود را از برلن به بغداد ، چنين حكايت مي كند:

    "مسافرت من از برلن به بغداد در بهار سال 1915 ميلادي ، چند ماهي پس از آغاز جنگ اول جهاني بود . حالا كاري به آن نداريم كه هر چند بقصدمبارزه با دشمنان ايران وعثماني ، يعني روس و انگليس و بانيت خدمتگزاري به دشمنان روس و انگليس كه عثماني هم با آنها متحد و متفق بود و شانه بشانه مي جنگيد براه افتاده بودم ، ولي در ورود به استانبول دچار پليس عثماني گرديدم و پس از استنطاقهاي دور و دراز (كه مثلا" اگرمسلماني پس چرا كلاه فرنگي به سر داري واگر  واقعا"ايراني هستيد ، چرا تركي حرف نميزني) در يك مهمانخانه يوناني كه گويا در واقع زندان نظميه بود ، توقيف شدم وروزها احدي خبر نداشت كه در كجا هستم و چه بر سرم آمده است ، و يكنفر از كميسرهاي عثماني ، باتهديد سيلي مي خواست مرا به تكلم بزبان تركي مجبور سازد ، بالاخره آزاد شدم و با خط آهني كه از استانبول به حلب مي رفت براه افتادم . 

     بعدا" معلوم شد كه اين خط آهن هنوز تا به شهر حلب كه در آن تاريخ تعلق به عثماني داشت تماما" ساخته نشده است ، و قطعه اي از راه را بايد با مال و درشكه و عربانه (ارابه كوچك اسبي) پيمود . شب فرا رسيد و دردهكده اي پياده شدم و در قهوه خانه محقري واردشدم. بنابود شب را در آنجا گذرانده فردا صبح براه بيافتم.

       در گوشه قهوه خانه خزيدم و چون تركي نمي دانستم و هم صحبتي نداشتم يك كتاب رمان فرانسوي همراه داشتم ، بخواندن آن مشغول گرديدم .

      ناگهان يك جوان كه چند سالي از خودم مسن تر بود ، يعني بيست و پنج سالي بيشتر نداشت ، ذوق كنان بطرف من آمد و بزبان فرانسه گفت :پس معلوم مي شود شما فرانسه مي دانيد ...گفتم : مي دانم . خوشحال شد و بزودي صحبتمان گرم شد. بخصوص كه معلوم گرديد ، كه او هم در بيروت در همان مدرسه آنطور در جبل لبنان كه من درس خوانده و فرانسه ياد گرفته بودم ، درس خوانده است .گفت :من در اينجا تلگرافچي هستم و تنها هستم و هر كتابي داشته ام خوانده ام ، و اگر بتوانيد يكي دو كتاب به فرانسوي بمن بدهيد ، حاضرم به هر قيمتي كه باشد بخرم . همان كتابي را كه در دست داشتم وتا نيمه خوانده بودم به اودادم وگفتم به يادگارنگاه بداريد و باز هم در چمدانم كتابهاي ديگري دارم باز خواهم كرد و بشما خواهم داد.

       بسيار ممنون شد و مرا دعوت كرد كه از قهوه خانه بيرون بروم و در اتاق او كه همان دفتر تلگرافخانه هم بود ، مهمان او باشم و شب را در آنجا بگذرانم . نعمت غير مترقبه بود ، پذيرفتم و به اتاق او رفتيم . فورا" بتدارك خوراك مشغول گرديد و گفت در حلب هم دوستان و آشناياني دارد و مرا به آنها توصيه خواهد كرد كه در حركت من بجانب بغداد كمك لازم را برسانند.

       خورديم و آشاميديم و گفتيم و شنيديم و سرانجام چراغ را خاموش نموده بخواب رفتيم . دمدمه هاي صبح بود كه در بيرون هياهويي برخاست . بيدار شديم و جواني كه ضمنا"بمن گفته بود ارمني است ، براي تحقيق با همان جامه شبانه بيرون رفت و بزودي برگشت . در حاليكه آثار وحشتزدگي عميقي در قيافه و حركاتش مشهود بود . همينقدر بمن گفت كه ژاندارمها گروهي از ارمنيان را آورده اند و اگر بفهمند كه من هم ارمني هستم ، اسير مي شوم و با اضطراب و تشويش هر چه تمامتر مرا و اتاق و دارايي و اسباب خود را گذاشت و ناپديد گرديد.

      در آن ساعت و در آنجا ، نخستين بار شاهد عيني بلاها و مصيبتهايي گرديدم كه در سالهاي اول نخستين جنگ جهاني در عثماني بر سر ارامنه بيچاره آمد و چنانكه لابد مي دانيد مستوجب قتل كرورها گرديد .

      با مشكلات بسيار و سر گذشتهايي كه واقعا" نوشتني است ، بركشتي چوبي كوچكي بنام " شخطور" كه عربها در ساحل فرات بپول خودم برايم ساخته بودند سوار شديم و خود را به بغداد رسانديم ( پس از 22روز مسافرت بر روي آب فرات ).چنانكه شايد شنيده باشيد در بغداد با كمك دوستان و از آن جمله شادروان ابراهيم پورداود و شادروان حاج اسماعيل امير خيزي روزنامه " رستاخيز " را علم كرديم و چوي انگليسها از راه كوه العماره به بغدادنزديك مي شد ند به كرمانشاه نقل مكان كرديم و از آنجا هم بملاحظه نزديك شدن قشون روس (ضمنا" انگليسها هم شكست خورده بودند و نتوانسته بودند به بغداد بيايند ) از نو بامليون بسيار ديگري به بغداد آمديم و سر انجام باز دسته جمعي راه استامبول وبرلن را پيش گرفتيم .

          من از جمع ياران زودتر از بغداد حركت كردم . مسافرتم رويهمرفته شانزده ماه طول كشيده بود و با دو نفر از صاحبمنصبان سوئدي ژاندارمري ايران و يك طبيب سويسي كه در سلطان آباد عراق سالها ساكن بود و يك نفر ايراني بنام حاج محمد باقركاشاني (كه سرنوشت شومي پيدا كرد)با گاري و عربانه از بغداد از راه عربستان و حلب بجانب استانبول براه افتاديم . از همان منزل اول با گروههاي زياد از ارامنه مواجه و مصادف شديم كه بصورت عجيبي كه باور كردني نيست ، و ژاندارمهاي مسلح و سوار ترك آنها را پياده بجانب مرگ و هلاك مي راندند.

           ابتدا موجب نهايت تعجب ما گرديد، ولي كم كم چنان عادت كرديم كه حتي ديگر گاهي نگاه هم نمي كرديم و الحق كه نگاه كردن هم نداشت . صدها زنان و مردان ارمني را با كودكانشان بحال زاري بضرب شلاق و اسلحه پياده و ناتوان بجلو مي راندند . در ميان مردها جوان ديده نمي شد ، چون تمام جوانان را يا بميدان جنگ فرستاده و يا محض احتياط (ملحق شدن بقشون روس )بقتل رسانده بودند .

     دختران ارمني موهاي خود را از ته تراشيده بودند و كاملا" كچل بودند و علت آن بود كه مبادا مردان ترك و عرب بجان آنها بيفتند.مرد و زن و پير و جوان بجاي كفش با كهنه و كاغذ وريسمان و طناب براي خود كفشهايي درست كرده بودند كه بصورت گهواره كوچكي در آمده بود. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار اين گروهها را درست مانند گله گوسفند بضرب  شلاق بجلو مي راند .اگر كسي از آن اسيران از فرط خستگي و ناتواني و يا براي قضاي حاجت عقب مي ماند، براي ابد عقب مانده بود و ناله و زاري كسانش  بي ثمر بود و از اينرو فاصله به فاصله در حال جان دادن و نزع بودند. بعدها شنيده شد كه بعضي از ساكنان جوان آن صفحات در طريق اطفاي آتش شهوت حرمت دختراني از ارامنه را كه در حال نزع بوده و يا مرده بودند نگاه نداشته بودند.

         خود ما كه خط سيرمان در طول ساحل غربي فرات بود و گاهي بفرات نزديك و گاهي دور مي شديم روزي نمي گذشت كه نعشهايي را در رودخانه نمي ديديم كه آب آنها را با خود مي برد.

         روزها راه مي رفتيم و شبها براي استراحت خودمان و استراحت دادن اسبها سعي داشتيم در جاي مناسبي منزل كرده شامي بخوريم و شب را بگذرانيم . شبي از شبها در جايي منزل كرديم كه نسبتا" آباد بود و توانستيم از ساكنان آن بره اي بخريم و سر ببريم و كباب كنيم . از حبوبات عدس و برنج و نخود و لوبيا با خود همراه داشتيم ، ولي چند روز بود كه مزه گوشت نچشيده بوديم و ذوقي داشتيم كه كبابي خواهيم خورد. دل  و روده بره را در همان نزديكي خالي كرده بوديم . مايع سبز رنگي بود بشكل آش مايعي. ناگهان ديديم كه جمعي از ارامنه كه ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند، با حرص و ولع هر چه تمامتر بروي آن مايع افتاده اند و مشغول خوردن آن هستند . منظره اي بود كه هرگز فراموشم نشده است .

       باز روز ديگري در جايي اطراق كرديم كه قافله بزرگي از همين ارامنه در تحت مراقبت سوارهاي پليس عثماني در آنجااقامت داشتند . يك زن ارمني با صورت و قيافه مردگان بمن نزديك شد و بزبان فرانسه بمن گفت : "ترا بخدا اين دو نگين الماس را از من بخر و در عوض قدري خواركي بما بده كه بچه هايم از گرسنگي دارند هلاك مي شوند".باور بفرماييدكه الماسها را نگرفتم و قدري خوراك به او دادم . خوراك خودمان هم كم كم ته كشيده بودو چون هنوز روزها مانده بود كه به حلب برسيم دچار دست تنگي شده بوديم .

      در همانجا پيرمردي به دو صاحبمنصب سوئدي كه لباس نظامي در بر داشتند نزديك شد و بزبان فرانسوي گفت: " خداوندا پس اين جنگ و خونريزي كي بپايان خواهد رسيد؟" گفت : اين جنگ نيست ، اين "اكسترمي ناسيون " است يعني قلع و قمع و از ريشه در آوردن و قتل عام . معلوم شد كه در يكي از مدارس عالي استانبول معلم رياضيات بوده است پسران جوانش را برده بودند و مي گفت يقين قطعي دارم كه زنده نمانده اند و دو دختر جوان را نشان داد كه با سرهاي تراشيده و طاس با دستهاي خود خاك زمين را زير و رو مي كردند كه شايد ريشه علف خشكي بدست آورند و سد جوع نمايند. نيم مردگاني بيش نبودند . يكي از صاحبمنصبان سوئدي يك قطعه نان نسبتا" بزرگ به آن مرد داد . مرد با سرعت و شهوت و ولع مشغول خوردن و بلعيدن گرديد ، ولي قطعه نسبتا"بزرگي از آنرا در زير پيراهن خود پنهان ساخت و گفت : اين براي خودم است . به دخترانم نخواهم داد چون يقين دارم كه ثمري نخواهد داشت و آنها را از مرگ بسيار نزديك رهايي نخواهد بخشيد . از زندگاني آنهاچند ساعتي بيشتر باقي نمانده است و چنان ناتوان و ضعيف شده اند كه ديگر نجات دادن آنها امكان پذير نيست . پس بهتر است كه اين نان را براي خودم نگاه دارم..."    

        به حلب رسيديم.در مهمانخانه بزرگي منزل كرديم كه "مهمانخانه پرنس" نام داشت و صاحبش يك نفر ارمني بود . هراسان نزد ما آمد كه جمال پاشا وارد حلب شده و در همين مهمانخانه منزل دارد و مي ترسم مرا بگيرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمايند. به التماس و تضرع در خواست مي نمود كه ما به نزد جمال پاشا كه به قساوت معروف شده بود رفته وساطت كنيم . مي گفت شما اشخاص محترمي هستيد و ممكن است وساطت شما بي اثر نماند . ولي بي اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد كه آن مرد ارمني را گرفته و به بيروت و آن حوالي فرستاده اند و معروف بود كه در آنجا قتلگاه بزرگي تشكيل يافته است .

       خلاصه آنكه روزهاي عجيبي را گذرانديم . حكم يك كابوس بسيار هولناكي را براي من پيدا كرده است كه گاهي به مناسبتي بروجودم تسلط پيدا مي كند و ناراحتم مي سازد و آزارم مي دهد ...

       بعدها وقتي به ژنو آمدم و ساكن اين ديار گرديدم متوجه شدم كه تعدادي از خانواده هاي سويسي در همان موقعي كه ارمنيها در خاك تركيه روزگار شومي را مي گذراندند و كرورها از افراد آنها ( تعداد تلفات دو ميليون و سه ميليون قلمداد شده است) يا تيرباران مي شدند و يا در بيابانهاي بي آب و علف راه عدم مي پيمودند بسويس آورده و چه بسا آنها را برسم فرزندي قبول نموده و به مدرسه فرستاده و تربيت كرده اند. بطوريكه امروز در همين شهر ژنو تعدادي از آن كودكان تربيت يافته ، داراي نام و نشان شده اند و پزشك ، جراح و مهندس و معمار مي باشند. راه انسانيت چنين است و خدا بخواهد كه اولاد آدم مرد باشندو عقل و عاطفه داشته باشند و همين راه را بپيمايند.  

                                

 ژنو 25 خرداد 1350

سيد محمد علي جمال زاده

 

خاطــــــره اي ديــــــگر

 

            آنچه  را كه اين نويسنده معروف ايراني (سيد محمد علي جمال زاده ) با استناد به مشاهدات شخصي خود بيان كرده است ، خاطرات يك ايراني ديگر - كه وي نيز شخصأ شاهد مناظري از تبعيد ارامنه عثماني بوده است - مورد تأييد قرار مي دهد.

        آقاي ديوان بيگي ، يكي از سياستمداران آزاده و ميهن پرست و درستكار كشور ماست ، كه در سفر گروهي آزاديخواهان ايران به بغدادومهاجرت به عثماني شركت داشته است.

     ايشان با شناسايي دقيق اوضاع عثماني ، و وقوف بر ريشه هاي پان تركيسم ، در جلد اول يادداشتهاي دوران زندگي سياسي خود ، درباره "ترك جوان " مي نويسد :

      "آن موقع زمام امور تركيه در دست فرقه ترك اجاقي يا به عبارت ديگر ترك جوان مي بود . رهبري اين فرقه تندرو را طلعت پاشا و انور پاشا به عهده داشتند. يكي به اصطلاح روز وزير اعظم بود، يعني نخست وزير و ديگري وزير جنگ و هر دو فرمانرواي مطلق . اينها شش سال قبل از شروع جنگ جهاني به اتفاق جمال پاشا ، انقلاب راه انداختند. سلطان عبدالحميد مستبد را وادار به صدور فرمان مشروطيت نمودند. بعد او را كنار گذاشتند ، سلطان محمد درويش و گوشه گير را خليفه كردند و خود حكومت را در دست گرفته براي انجام اصلاحات داخلي اتصالا" از دولت امپراطوري آلمان كمك مالي و فني دريافت نمودند. آنقدر كه بر اثر نفوذ مستشاران آلماني عاقبت دولت عثماني مجبود شد بطرفداري از دولت آلمان با روس و انگليس بجنگند.

          مرام فرقه ترك اجاقي از اين قرار بود:

اول - حفظ مملكت پهناور عثماني در مقابل تحريكات دول استعمار طلب اروپايي.

دوم - اجراي پان تركيسم - يعني احياء و اشاعه فرهنگ تركي در  مناطق ترك زبان و سرانجام انضمام آن مناطق به امپراطوري عثماني.

سوم - گسترش نفوذ خليفه عثماني در ممالك اسلامي كه به اين ترتيب عثماني به اوج قدرت برسد.

       طلعت و انور پاشا و طرفدارانشان تصور مي كردند با تقويت دولت مقتدر آلمان مي توانند ضمن اصلاحات داخلي مرام فوق را عملي سازند. در عين حال "ويلهلم دوم " امپراطور جاه طلب آلمان هم خود را حامي مسلمانان جهان معرفي مي نمود...."

       با اندكي تعمق در اين سه اصل مي توان ريشه هاي حوادث غم  انگيزي را كه كتاب ما بر مبناي آن تدوين شده باز شناخت.اگر چه در هيچ يك از اين اصول مستقيما" اشاره اي به قتل عام ارامنه يا ديگر اقليتها نشده است ، ولي عنوان ناسيوناليستي ، شووينيستي و برتري نژادي - زير عنوان "پان تركيسم "- در اصل دوم ، و سرانجام تشكيل يك حكومت مقتدر و "گسترش نفوذ  خليفه عثماني " - براي مقابله با " كفار " - در اصل سوم ، مي توانست زنگ خطري براي همه اقليتها باشد. اما چنانكه مي دانيم جبهه ملي و ناسيوناليستي شعارها باعث شد ، كه كمتر به عمق آنها و جوانب ديگر توجه شود و اجراي همين شعارها ، كار را به انهدام كشانيد

        نويسنده آنگاه ضمن شرح مسافرت خود به بادكوبه و تماس با مقامات محلي دولت عثماني ، از يكسو صحنه هايي را كه خود با چشم ديده است ، توصيف مي كند و از سوي ديگر بهانه هايي را كه براي اعمال وحشيانه و خشونت بار خويش مي آوردند ، منعكس مي كند.

وي كه خود از مشاهده شقاوت عثمانيان نسبت به ارامنه سخت متأثر شده است ، در ملاقات با رئيس ستاد لشگريان عثماني ، به اين جنايات اعتراض  مي كند، كه شرح  آن در همين بخش از يادداشتها آمده است :

      " ...هنوز در گوشه و كنار شهر ارمني كشي با كمال شقاوت و قساوت ادامه داشت . تروريستهاي محله كارگران نفت "چوني گورود" كه آنها را قورشچي مي ناميدند اطفال بي گناه ارمني را كت بسته رديف به زانو مي نشاندند و شرط مي بستند هر كس بتواند با يك ضربت قمه سر از تن آن فلك زده ها جدا كند هزار منات يعني يك تومان نازشست از ديگران بگيرد.

      عيال ظهير همايون كه يوناني الاصل بود و قيافه و لهجه اش  به ارمني ها شباهت داشت با اطفال كوچكش در خانه اقوامش كه مقيم باكو بود ، مي زيست . وي حكايت مي كرد در همان ايام ( كه دهه عاشورا بود) توي خيابان به چنگ تروريستها افتاد. و اگر از فرط يأس و وحشت دست به آسمان فرياد نمي كشيد : "يا حسين" ، او را هم با بچه هايش به قتل رسانده بودند.

       چون نوري پاشا در بدو ورود رو نشان نمي داد ، بعد از چند روز به ديدن فرماندار نظامي شهر "مير آلاي ناظم بيگ " رفتم . او را از گنجه مي شناختم ، رئيس ستاد لشگريان ترك بود و افسري كج خلق . ضمن مذاكره در باب طريق مسافرت به ايران اشاره به آن كشتار سبعانه و غير انساني نمودم گفت : "ربطي به عمل ما ندارد. مسلمانهاي متعصب بادكوبه انتقام بستگان خود را مي گيرند كه چند ماه پيش بي رحمانه بدست ارمني ها كشته شده اند"وحال آنكه سكنه شيعه مذهب بادكوبه عموما" از عمل "قورشچي "هاي آدمكش اظهار تنفر و انزجار مي نمودند . اما رهبران حزب "مساواتچي" كه با تقويت قشون ترك حكومت آذربايجان قفقاز را درست كرده و در دست گرفته بودند ، روزهاي اول ، با اين عذر و بهانه مخالفين خود را هم بوسيله تروريست هاي مزدور بقتل مي رساندند..."

      لازم به يادآوري است ، كه اين بهانه عثمانيان مربوط به دوراني است ، كه شاهوميان براي ايجاد يك كشور مستقل ارمني تلاش مي كرد . در نتيجه بين او و نيروهاي عثماني برخوردهايي روي داد كه طبعا" جمعي از هر دو طرف كشته شدند. تا چندي بعد گروههاي كوچكي از شورشيان ارمني كه پس از انهدام دولت شاهوميان متواري شده و در گوشه و كنار مخفي بودند ، دست به اقداماتي عليه عثمانيان مي زدند ، عنوان "انتقامجويي" كه فرمانده عثماني در بالا بدان اشاره مي كند ، مربوط به همين مطلب است.

       "پس از آنكه شاهوميان شكست خورد، عده اي از ارامنه عضو دولت و قشون او به " گراسنوودسك " رفتند ، كه دستگير و اعدام شدند. ولي عده اي از نفرات او در جزيره آبشوران روبروي بادكوبه لنگر انداخته متعرض مسافران مي شدند.

       يادداشتهاي نويسنده ، هنگام ورود به بادكوبه ، در عين حال كه حكايتگر شقاوتها و خشونتهاي عثماني ، در قبال ارامنه است ، نشان مي دهد كه عمال حكومت چگونه از اين دستاويز ( انتقام از ارامنه ) نهايت بهره بردادي را مي كرده اند.

       "در اواخر تابستان قشون ترك موفق گرديد بادكوبه را بگيرد . من بيست و چهار ساعت بعد شبانه با يك قطار سربازبر عازم آن شهر شدم ...صبح آن شب آفتاب تازه طلوع كرده بود كه از ايستگاه راه آهن بادكوبه با كمك دژبانان ترك ، يك درشكه مرا به قنسولخانه ايران رساند. شهر خالي از جمعيت بنظر مي آمد. در بعضي نقاط تعفن اجساد ارامنه كفن و دفن نشده هوا را مسموم نموده بود .

       نويسنده يادداشت ها كه خود شاهد تبعيد ارامنه و وضع غم انگيز تبعيديان بوده است ، گوشه اي از ماجراي تبعيد را نيز حكايت مي كند. اكنون مي دانيم كه اين تبعيدها را پايان و مقصدي نبود ، بلكه هدف اين بود كه قربانيان در جريان اين آوارگيها زير پوشش تبعيد معدوم شوند:

 "در آن سفر دو چيز باعث تأثر و تحير گردند. يكي جريان كوچ چند صد هزار خانوار ارمني نگون بخت كه پس از وقوع قتل و غارت ارامنه در ولايت " وان " اينها را كه بيشتر زن و بچه گرسنه و برهنه و پيرزنهاي عليل و ذليل بودند ، سربازان ترك بوضع فجيع زير آفتاب سوزان پاي پياده شهر به شهر مي گرداندند..."

از كتاب : قتل عام ارمنيان ، اسماعيل رايين -  ص 221-217 

 

 

وحشيگري هاي ارتش كمال آتاترك در ارمنستان شرقي در اواخر سال 1920 و اوايل 1921

 پروفسور فقيد،آكادميسين مگرديچ نرسيسيان

ترجمه  اديك باغداساريان            

           در پائيز 1920 ارتش شرقي تركيه كماليست به فرماندهي كاظم قره بگير پاشاي شوينيست و نژادپرست ، وارد ارمنستان شرقي شد تا حكومت ارمني را از ميان بردارد و در ادامه نژادكشي ارمنيان باقيمانده قوم ارمن را در اين خطه كلا" نابودسازد . بر اساس فرمان هايي كه از آنكارا دريافت شده بود ، وي اين تصميم گيري را بايد كلا" محرمانه نگه مي داشت و اين لشكركشي باعث تجديدروحيه رهبران تركان جوان چون طلعت پاشا، انور پاشا ، جمال پاشا و ديگران كه به خارج فرار كرده بودند شد . اينان پيام هاي تبريك براي كاظم پاشا فرستادند.

         با اين حال ، كماليست ها موفق نشدند به اين هدف خود كاملا" جامه عمل بپوشانند زيرا ارتش يازدهم روسيه شوروي مانع اجراي مقاصد جديد تركان گرديد. ليكن تركها تا حد امكان دست به وحشيگري و كشتار بي رحمانه زدند.

         در باره اين عمليات ددمنشانه ارتش كماليست تركيه اسناد موثقي در آرشيو دولتي مركزي ارمنستان نگهداري مي شود، جزئيات عمليات قتل و كشتار ارتش تركان كمالي در آلكساندراپل ( لنيناكان پيشين يا گومري كنوني )، آخالكالاك و مناطق هم جوار در اين اسناد بيان شده است. بويژه گزارشهاي رسمي ارگان هاي حكومتي ارمنستان شوروي ، خاطرات نجات يافتگان اين كشتارها و شاهدان عيني حائز اهميت هستند.

      گواهي شهروندان خارجي نيز در اين اسناد بسيار حائز توجه است . مثلا" واسيلي يونسكو اهل روماني درباره كشتارها و وحشيگرهاي تركان در قارص و آلكساندراپل ، مشاهدات عيني خود را به رشته تحرير در آورده است . چارلز ف. گرانت نماينده كميته آمريكايي مستقر در قره كليسا و كستايشويلي كارمند وزارت مخابرات گرجستان در باره كشتارهاي ارمنيان در جاجور اطلاعات ذيقيمتي نگهداري كرده اند.

 

ارمنستان در اسناد و سنگنبشته هاي باستاني

نوشته: دكتر رافائل ايشخانيان

ترجمه: ا. مهرابي

            هنگامي كه انسانها خط را كشف مي كنند ، نخست نوشتن روي سنگهاي تراش داده و لوحه ها را آغاز مي كنند .

         پادشاهان قديم به زير دستان و نويسندگان فرمان مي دادند تا در باره جنگها ، لشكركشي ها و احداث ساختمانها و كانالهاي آب و آب انبارها بنويسند .

        بسياري از اين سنگ نوشته ها تا به امروز حفظ شده اند كه در ميان آنان نام بسياري از كشورها و ملل نيز ثبت است .

       اكنون به نام ارمني و ارمنستان آمده در اين اسناد مي پردازيم .

      اگر مي خواهيم در باره هر كشور و ملتي كه در قرون گذشته نامشان در اين متون و الواح كهن نوشته شده مطلع شويم ، نخست بايد دانست كه اين ملل تحت چه نامهايي آمده اند ، زيرا مللي هستند كه از قديم تا به امروز به چند نام خوانده شده اند .

       آلمانيها خود را " دويچ " مي گويند ، اما فرانسويان آنها را آلمان مي گويند وروسها و اوكرايني ها نيز آلمانها را "نمتسnemets "خطاب مي كنند . ويا گرجيها خود را "كارت ولي" kart veli  " اما روسها آنان را " گروزين" مي نامند ، آلمانها هم اينان را" گئورگي ار" و ارمنيان نيز از زمانهاي دور اين همسايه خود را " وراتسي " گفته اند .

      اين روش در مورد نام كشورها نيز صدق مي كند . آلمان را ارمنيان "گرمانيا "، آلمانها هم كشورشان را " دويچ لند " به زبان مي آورند ، فرانسويان "آلمانيه " ، اكرايني ها "نمچينا " ويا ارمنيان گرجستان را "وراستان" و يا " ويرك" گويند ، اما گرجيها وطن خود را "كارت لي " يا "كارت ولو" ناميده اند . روسها هم " گروزيا " آلمانيها هم "گئورگي ان " وغيره .. ارمنستان و ارمنيان هم از كهن ترين  دوره ها با چند نام شناحته شده اند .

      ارمنيان خود را "هاي" خطاب مي كنند و كشورشان را " هاياستان" برخي از همسايگان ارمنستان نيز "هاي  " گفته اند .( هيتي ها در نوشته هاي باستانيشان هايا ، و كشورشان را هاياسا  ( سا - نشانه جمع هيتي ها )  و اكديان هم ارمنيان را "هايا " گفته اند).

      اما گرجيها ارمنيان را " سومخي " و ارمنستان را " سومختي" و بسياري ملل هم از قديم تا به امروز ارمنستان را با گونه هاي" آرمن " ،" آرمنيا"، "آرماني - ارمني "، "آرمينا " ارمنستان  را " آرمين ين" ، ارمنستان  و مردم را " آرمان ،ارمن "، "آرمينيا " -  "آرمنين"- "آرمني ير"  و  ارمني و غيره ...

       البته نامهاي ديگري نيز در طول تاريخ بخود گرفته اند كه در جاي خود بحث خواهد شد .

      اين نام نخستين بار در سنگ نوشته هاي ميخي " نارام سوين " پادشاه اكد است در 4000 سال پيش در شرح كشكركشي هاي خود به كشوهاي همسايه آمده است.

      در سنگ نوشته هاي اين پادشاه نام كشورهايي كه با آنان در سالهاي 2230-2270 پيش از ميلاد به مبارزه برخاسته است ، آمده و يكي از اين كشورها "آرماني " وهمچنين "آرمانوم " است .

      در يكي از اين سنگ نوشته ها "آرماني " همراه با "ابلا " آمده است ، ابلاي كهن در نزديكي شهر حلب ( سوريه ) است . دولت ابلاي ياد شده امروز كشف شده است . در سالهاي اخير در نتيجه كاوشهاي باستان شناسي ، اين شهر بزرگ از زير خاك بيرون آمد و  الواح و سنگ نوشته هاي  ميخي بسياري نيز پيدا شد كه در آنان از مردمان" هاي" نيز نام برده مي شود كه آنان از كشوري ديگر به ابلا آمده اند .

     تني چند از دانشمندان در  ترديد و در اين باور بودند كه پادشاه اكدي با آوردن "آرماني "  ياد كردن از شهر يا كشوري در جنوب كيليكيه در نزديكي درياي مديترانه و غير از ارمنستان بوده است ، اما در يك سنگ نوشته ايستاده در جنوب ارمنستان كه از اين پادشاه بدست آمده است و بمناسبت حمله اي كه  بر ارمنستان داشته است ، بر پا كرده ، معلوم گرديد گه قسمتهاي جنوبي ارمنستان را آرماني گفته است .

       سپس در يكي ديگر از اين نوشته ها ، اين كلمه همراه با نام هتي و كانش مي آيد. ليكن حتي همسايه غربي ارمنستان و كانش هم در همان نزديكي است .

       در اينكه " آرماني" همان ارمنستان است اي امر  به كمك واژگان ديگري نيز به اثبات  مي رسد .

       بدينگونه روشن است كه موطن زرد آلو ارمنستان بوده است كه آن را " زيران" مي گويند كه واژه ايست بومي . درخت و ميوه زردآلورا از ارمنستان به ديگر كشورها برده اند و در چند زبان هم اين ميوه را ارمنستاني مي خوانند . مثلا" : در زبان روميان قديم ( لاتيني )  زردآلو را " آرميناكوم "  گفته اند يعني ارمنستاني .

       تا به امروز هم در علم گياهشناسي نام لاتين اين ميوه "پرونوس آرميناكوم " بمعني  آلوي ارمني است . در زبان عربي هم " تعخ الارمني" يا سيب ارمني گويند .

   ساكنان قديمي بين النهرين ، آراميان ( كلدانيان ) هم زرد آلو را همانطور خازوراآرمنايا يعني سيب ارمني گفته اند و اكديان هم آن را "آرمانو " گفته اند(در ايران نيز به ويژه در تبريز و چند شهر ارمني نشين سابق مانند مراغه و ماكو به نوعي نان لواش نازك كه ارمنيان پخت مي كردند نان ارمني گفته ومشهور است-م.) .

     اين واژه آرمانو در هزاره سوم پيش از ميلاد در زبان اكدي بوده است كه پادشاه آنان هم همسايه شمالي اش ارمنستان يعني موطن زردآلو را آنگونه خطاب كرده است(هلو هم از ايران به جهان رفته وشناخته شده  است . در لاتين Amygdalus persica  نام دارد يعني بادام ايراني . اين ميوه در زبانهاي كنوني اروپا به جزء  اخير آن كه " پريسكا " باشد خوانده مي شود . در فرانسه  peche  ، انگليسي  peach    ، آلماني pfirsisch   - مترجم) .

       همچنين در زبان آكدي قوچ كوهي را " آرمانو" گفته اند و به احتمال زياد از صورت " آرمانتو " ، و اين واژه هم به معني ارمني است ، زيرا بين النهرين داراي كوههاي بلند   نيست . از شمال بين  النهرين هم سلسله كوههاي بلند شروع مي شوند و آنجا مناطق كوهستاني ارمنستان است و از دوران باستان تا به امروز هم در آنجا    قوچ    پيدا مي شود .

       در علم جانورشناسي نوعي از قوچ را ، قوچ ارمني مي گويند (اين همان است كه در ايران هم آن را كه ويژه آن مناطق است قوچ ارمني مي گويند . مترجم) .

      در ارمنستان باستان قوچ پرستيده مي شده است . بهمين دليل است كه در كوههاي سيونيك و گقاما و بيشتر نقاط ارمنستان باستان تصويرهاي قوچ كنده شده است .

       مي توان قبول كرد كه اكديان قوچ را از كوههاي ارمنستان شناخته اند و آن واژه در پيوند با موطن آن ارمنستان است .

گزيده اشعار شاعران ارمني ، تهران 1348  ترجمه دكتر هراند غوكاسيان

سيــــامانتو

1915-1878

صحنة مرگ

كشتار ، كشتار ، كشتار

در درون شهرها و در بيرون

مردگان و محتضران را

آدميان خونخوارند كه مي تازند

انبوه كلاغان با قهقهه مست

و منقارهاي خون آلود از آسمان مي گريزند

محتضران را باد ، در خشم فرو مي گيرد

و كاروان بي صداي پيران

شتابان از جاده هاي پهناور دور مي شوند

از دل شب موج خون مي جهد

و درختان چونان فواره اي در ظلمت و خونند

واز هر سو گله گاوان از ميان كشتزارهاي آتش گرفته گندم

وهمناك و هراسان به پيش مي تازند

در كوچه ها نسلهاي بي سرند

و انبوهي كه از شمشيرزاران وصف ناپذير باز مي گردند

حرارت استوايي كه از شهرهاي آتش گرفته نجيت زادگان

                                                       بر مي خيزد. . .

و در زير بارش برفي چونان سنگهاي مرمرين سنگين ،

درنهايت برودت،مردگان تنها و ويرانه هاي خلوت مي لرزند.

آه ، گوش فرا دهيد به چرخش وحشتبار ارابه ها

كه در زير بار گران توده هاي اجساد ، خش خش مي كنند

و به دعاي اشكبار مردان سوگوار

كه از فراز دره ها به سوي سياهچالهاي پهناور كشيده مي شود

گوش فرا دهيد ، به واپسين آواي احتضار،

كه در چارراه وزش ، توفانها را از پاي در مي افكند

آه ، نزديك نشويد ، نزديك نشويد ، نزديك نشويد

به گورستانها و درياها نزديك نشويد

بر آب هاي سرخ افق دور

كشتي هاي انباشته از توده مردگان را بنگر !

و بر امواجي كه از دور مي خروشند

جمجمه ها و ساقها را . . .

هشدار ، هشدار ، هشدار

كشتار ، كشتار ، كشتار

هشدار ، هشدار ، هشدار

آنجاست زوزه مرگوار و وحشتبار سگان

كه از دست ها و گورستانها به من باز مي رسد

آن ، دريچه ها را بربنديد ، چشم ها را نيز .

كشتار ، كشتار ، كشتار . . .

 

  دانيل واروژان

1915-1884

انتظار مادر....

امشب ، شب جشنواره پيروزيست

عروس ، چراغ را روغن كن.

پسرم ، از جنگ ، فاتح باز خواهد آمد

عروس ، فتيله را پاك كن !

ارابه اي در آستانه خانه كنار چاه ايستاد

عروس ، چراغ را روشن كن،

پسرم،با تاجي از پيروزي بر پيشانيش باز مي گردد

عروس ،چراغ را بر در گاه بياور

 

اما . . . ارابه پر از خون و سوگواريست

عروس ، چراغت را از اينسوي گير !

پسر دلاورم را ، قلبي خونين است.

آه . . . عروس ، چراغت را خاموش كن !

 

روبن ســــواك

1915-1885

وطن

اين كيست كه بر آستان كلبه ام مي گريد

- غريبي  است  خواهر ، در بگشا!

آيا اسكلتي با چشم گريانست

                                   كه در ظلمت مي گذرد

- قحطي است ، در را بگشا!

بر قفس سينه ام تبري فرود آمد

- كشتاراست ، بگشاي در را.